سه تا تصادف توی 10 روز... اونم برای کسی که حتی سابقه یک ت

سه تا تصادف توی 10 روز... اونم برای کسی که حتی سابقه یک تصادف کوچیکم بعد 17 سال رانندگی نداشته...
عصر وقتی ماشین کشیده شد به میله کنار جدول مات چند دقیقه نشستم...
آدم یه وقتی به این حجم از بی تفاوتی میرسه...
چند روز قبل که سلاله گفت خیلی عصبی رانندگی میکنی انکارش کردم ولی خودمم میدونستم همینه...
بطرز مسخره ای نه از عمد که با بیحواسی ماشین رو میزنم به جدول ها و بعد انگار از خودم انتقام بگیرم به حرکتم ادامه میدم...
دیگه میترسم پشت ماشین بشینم...
فاطمه امروز میگفت چقدر بی اعصاب شدی...
گفتم فاطمه من کشش ندارم...
پر شدم...
یه دردایی هست آدم میریزه تو خودش...
که نباید بریزه...
که باید یه رفیق داشته باشه بهش بگه...
که بدونه اون رفیق هیچوقت قضاوتش نمیکنه...
هیچوقت بخاطر حرفاش تنهاش نمیذاره...
بهش انگ نمی بنده
رفیقی که خستگی رو میفهمه
و کم آوردن...
و میدونه وقتی ساکتی یه دنیا حرف داری...
من یه چیزو فهمیدم...
تو دنیا دوست زیاد دارم اما رفیق میشه آدم امن تو...
آدم امن هیچوقت تو رو رها نمیکنه...
مگه اضطراب جدایی فقط مال بچه هاست...
بعضی رفتنا چنان اثری تو زندگی آدم دارند که از هزارتا اضطراب جدایی سخت تره...