پ آخرف۵ ضربان نداشت سارا همه پچسپیده بودیم ب پنجره خواهش
پ آخرف۵ ضربان نداشت سارا همه پچسپیده بودیم ب پنجره خواهش میکردیم سارا برگرده +سارا تو رو هرکی میپرستی برگرد بدون تو چیزی معنایی نداره ها دکتر نگاهی ب ساعت کرد پارچه رو داد روی سر سارا +چیکار میکنی پارچه چرا کشیدی سرش سارای من زنده اس چرا دست از تلاش برداشتین سارای من باید برگرده سحر و مامان قش کردن و رضا و میلاد گریه میکردن فرداش جنازه سارا رو بهمون تحویل دادن رفتیم بهشت زهرا خاکش کردن +دلت اومد رفتی دلت اومد بچه هات و شوهرت و خانواده ات مشکی بپوشن برات دلت اومد تنامون گذاشتی پاشو ی بار دیگ بهم بگو بخند من بخندم انگشتتو با ذوق بکن توی چال گونه ام پاشو اذیتمون کن پاشو دیگ پاشو بخاطر کار هایی ک ازت میخوام رشوه بگیر و شرط بزار سحر بدون تو دیوونه میشم رضا بدون تو میمیره من چی میلاد ک دق میکنه من چی اونقد ک اومدنت قشنگ بود رفتنت شوکه امون کرد همیشه میگفتی پیش مرگتون بشم داغتو روی دلمون گذاشتی رفتی بی معرفت چهلم و سالشم گذشت ولی جای خالیش همیشه حس میشد پایان دوست داشتین؟!🖤🖤🖤🖤🖤🖤 بچه ها رمان کاملن خیالیع ❤🖤◼🔳
۱۲.۵k
۱۱ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.