دلباخته "پارت ۱۲"
_سلام
×سلام....اومدی؟
_بیدار شدین؟
×اهوم
_وقت غذاتونه
کنار تختش، روی صندلی نشستم و غذارو روی میز گذاشتم.
_حالتون چطوره؟ دلتون خوبه؟
×دماغم گرفته اس و دلمم درد میکنه
_پس باید امپولتونو بزنن؟
(امپول بی حسی برای دردش)
×نمیدونم
_میتونین بلند شین؟
×سعیمو میکنم
کمکش کردم تا بلند شه...با آه و ناله به زور تونست بشینه
×آه.....آخ....دل...دلم
_اروم...اروم....خوبه
ظرف غذارو گرفتم توی دستم و یه قاشق ازش پُر کردم
_بخورین
قاشوقو سمت دهنش گرفتم و دهنشو باز کرد و خورد...
×آب....
لیوان آب بغل دستمو برداشتم و از توی پارچ توش اب ریختم و بهش دادم
_بفرما
آب رو قورت میداد...
بعد از چند لقمه چشمش به جعبه گردنبندم که روی میز بود افتاد
×اون چیه؟
_گردنبند....نمیدونم کیه شما میشه اما بقیه بهش میگن جین. اون بهم دادتش
×مگه جین اومده؟
_اره....بعد از ظهر وقتی شما خواب بودین اومد
×دیگه نمیخورم بسه....ممنون
_باشه
به گردنبندم نگاهی کردم و گفتم:
_فقط نمیدونم چجوری باید ببندمش
×میخوای برات ببندمش؟
_ها؟ نه...اذیت میشین
×نمیشم، بده😊
_باشه
گردنبندم و گرفت توی دستش، موهامو از روی گردنم کنار زد و اروم و با حوصله بستش . . . آرامش بخش بود
_ممنونم
×خواهش
_من برم پایین؟ باید یکم دیگه ام بخوابیم پس من میرم شماهم خوب بخوابید باشه؟
×اهوم
از اتاقش رفتم بیرون و درو بستم، ظرفاشو شستم و اومدم توی اتاقم
_اوف....این لباسه هنوز مونده!!
×سلام....اومدی؟
_بیدار شدین؟
×اهوم
_وقت غذاتونه
کنار تختش، روی صندلی نشستم و غذارو روی میز گذاشتم.
_حالتون چطوره؟ دلتون خوبه؟
×دماغم گرفته اس و دلمم درد میکنه
_پس باید امپولتونو بزنن؟
(امپول بی حسی برای دردش)
×نمیدونم
_میتونین بلند شین؟
×سعیمو میکنم
کمکش کردم تا بلند شه...با آه و ناله به زور تونست بشینه
×آه.....آخ....دل...دلم
_اروم...اروم....خوبه
ظرف غذارو گرفتم توی دستم و یه قاشق ازش پُر کردم
_بخورین
قاشوقو سمت دهنش گرفتم و دهنشو باز کرد و خورد...
×آب....
لیوان آب بغل دستمو برداشتم و از توی پارچ توش اب ریختم و بهش دادم
_بفرما
آب رو قورت میداد...
بعد از چند لقمه چشمش به جعبه گردنبندم که روی میز بود افتاد
×اون چیه؟
_گردنبند....نمیدونم کیه شما میشه اما بقیه بهش میگن جین. اون بهم دادتش
×مگه جین اومده؟
_اره....بعد از ظهر وقتی شما خواب بودین اومد
×دیگه نمیخورم بسه....ممنون
_باشه
به گردنبندم نگاهی کردم و گفتم:
_فقط نمیدونم چجوری باید ببندمش
×میخوای برات ببندمش؟
_ها؟ نه...اذیت میشین
×نمیشم، بده😊
_باشه
گردنبندم و گرفت توی دستش، موهامو از روی گردنم کنار زد و اروم و با حوصله بستش . . . آرامش بخش بود
_ممنونم
×خواهش
_من برم پایین؟ باید یکم دیگه ام بخوابیم پس من میرم شماهم خوب بخوابید باشه؟
×اهوم
از اتاقش رفتم بیرون و درو بستم، ظرفاشو شستم و اومدم توی اتاقم
_اوف....این لباسه هنوز مونده!!
۳۸.۶k
۱۲ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.