murder of love part4
صدای الارم گوشیم نشون از این میداد که قبل از اینکه صدای مامان دربیاد پاشو حاضر شو که الاناست برسن ! عقلانی ترین راهی بود که کجبور بودم بهش عمل ، حداقل برای اینکه بفهمم دور و برم چخبره ، یکم کاراگاه بازیم سرکشی میکرد و همینم تمرکزم رو از هم میپاشوند ، قطعا برای اینکه از زیر حرف سامان یا پژمان درباره جریان نامزدی یا همین سر سنگینی های این دو برادر میکشیدم بیرون باید یکم عقلانی تر عمل میکردم ، نه برای اینکه خودمو دست بالا بگیرم یا هر چیزی اسمشو میزارین ، من دلیل اصلی خودمو داشتم ! پژمان تو اداره پلیس بود و قاطعا کار درستی نبود همینجوری بی در و پیکر ازش حرف بکشم ، هرچی نباشه اون تو این کار وارد تره . و دلیل دوم ! سامان ! از اونجایی که موقع تقسیم شانس بخت بنده تو مستراح مشغول به کار بودم این یکی برادرش روانشناس از اب در اومده و حتی یه دفتر رسمی هم برای خودش داره و دروغه اگه بگم معروف نیست ! تقریبا نصف شهر میشناسنش ! تا حدی تو کارش قوی هست که برای شناسایی شرایط روحی روانی قاتل ها یا مجرمین ازش استفاده میکنن و در عوضش پول هنگفتی هم گیرش میاد ! حتی اگه خودمم جای ترنم میزاشتم هم بین خودمو و سامان قطعا انتخاب اول گزینه دوم بودش ! ولی خب وقتی میگم یجای کار میلنگه یعنی این ! من که مریض روانی نیستم الکی ذهنمو مشغول کنم و به خاطرش گشنم شه و مزاحم خلوت مامان بابام شم . خب ، از اول شروع میکنم ! وقتی که پژمان قضیه ی نامزدی و این جریانات رو گفت حقیقتا ته قلبم یه چیزی شکست ولی بیشترین بهت و ناباوریم برای زمانی بود که میدونستم ترنم اینکاره نیست !از همون چند سال پیش که پاشدن رفتن خارج یا حتی قبلترش میدونستم که حسم به ترنم یه حس یک طرفست و سعی میکردم تو این سه سال به مرور زمان از بین ببرمش ، برای همین خبر نامزدیش نمیتونست شوک بزرگی بهم وارد کنه چون زیاد برای ترنم امیدوار نبود ، امیدوار نبودم که منو انتخاب کنه ، امیدوارم نبودم که عاشقم شه چون خودش دل بسته بود ! به یکی از هم دانشجوییهاش دل بسته بود و حتی نمیدونستم رابطشون تا کجا پیش رفته ! بهش اعتراف کرده ؟اونم دوستش داره ؟
اگه بخوام از رابطه خودم و ترنم بگم که در حد یه پسر عمو دختر عموییم ! ولی خب قضیه همیشه اینجوری نبود ! تو این سه سالی که ندیدمشون و یکم قبلترش به وضوح شاهد سرد شدناش بودم ولی بازم فکر میکردم شاید میخواد تکلیفش رو روشن کنه . قبل این سه سال رابطمون که در حد دوست و برادر چه عرض کنم ! شده بودم بهترین دوست و همدمش که همه چیو پیشم خیلی راحت به زبون میاورد و هیچوقت چیزیو ازم قایم نمیکرد . شده بودم این مامانایی که میشین پای حرف بچشون و تا ته قصه رو گوش میکنن ! با اینکه چیزایی که بهم میگفت بر وفق مرادم نبود ولی بازم با فکر اینکه اینارو به کس دیگه ای نمیگه و فقط به من اعتماد کرده ته دلم یه نوری وسط تاریکی روشن میشد ، وگرنه کیه که از شنیدن عاشق شدن عشقش خوشحال شه یا براش ارزوی موفقیت کنه ؟ کدوم عاشقیه که خوشحال میشه وقتی میبینه دختر مورد علاقش داره از دل بستنش به یه پسر دیگه ای درد و دل میکنه ؟ وقتی اون حرفارو میشنیدم غم تو وجودم بیشتر میشد ولی بازم سعی داشتم خوشحالش کنم ، دقیقا شده بودم اون ضلع سومی که تو رمانهای عاشقانه به دختره میگه اگه تو باهاش خوشحالی منم برات خوشحالم ! نقشم همون پسره ی بدبختی بود که اخرش باید میدید ، میدید و باور میکرد که نمیتونه به دستش بیاره ! تا حدی از قدرت عشق ترنم به هیراد مطمعن بودم که باور نمیکردم فقط تو این یه مدت اتیش عشق هیراد رو تو دلش خاموش کنه و بشه نامزد سامان ! البته فقط تا جایی میدونستم که ترنم با ذوق داشت تعریف میکرد که هیراد قراره بره خارج و قبلش بهش زنگ زده و همو دیدن و هیراد هم بدون در نظر گرفتن محرم نامحرمی ترنم رو در اغوش کشیده، خیلی سعی میکردم عصبی نشم و نرم بزنم دهن اون پسره که بدون اجازم ترنمم رو بغل کرده ! ولی خب به خودم قول داده بودم که حرفی نزنم و بزارم زندگیشونو بکنن ! اینجوری هاهم نبودکه کلا از همون ب بسم الله تسلیم شم ! تلاش کردم ، خیلی خیلی تلاش کردم تا ترنم بهم دل ببنده ولی اخرش نتونستم و دیدم کنار کشیدن بهترین راهه ! هنوز از عشقم بهش نگفتم و گذاشته بودم برای وقتی که همین احساس سردی و سر سنگسن بودن باهام که چند سالیه نصیبم شده بشکنم و بهش ابراز علاقه نکنم ! نه به خواست اینکه انتظار داشته باشم قبول کنه ! فقط به خاطر اینکه خودم عذا نکشم از اینکه چرا بهش نگفتم !
اگه بخوام از رابطه خودم و ترنم بگم که در حد یه پسر عمو دختر عموییم ! ولی خب قضیه همیشه اینجوری نبود ! تو این سه سالی که ندیدمشون و یکم قبلترش به وضوح شاهد سرد شدناش بودم ولی بازم فکر میکردم شاید میخواد تکلیفش رو روشن کنه . قبل این سه سال رابطمون که در حد دوست و برادر چه عرض کنم ! شده بودم بهترین دوست و همدمش که همه چیو پیشم خیلی راحت به زبون میاورد و هیچوقت چیزیو ازم قایم نمیکرد . شده بودم این مامانایی که میشین پای حرف بچشون و تا ته قصه رو گوش میکنن ! با اینکه چیزایی که بهم میگفت بر وفق مرادم نبود ولی بازم با فکر اینکه اینارو به کس دیگه ای نمیگه و فقط به من اعتماد کرده ته دلم یه نوری وسط تاریکی روشن میشد ، وگرنه کیه که از شنیدن عاشق شدن عشقش خوشحال شه یا براش ارزوی موفقیت کنه ؟ کدوم عاشقیه که خوشحال میشه وقتی میبینه دختر مورد علاقش داره از دل بستنش به یه پسر دیگه ای درد و دل میکنه ؟ وقتی اون حرفارو میشنیدم غم تو وجودم بیشتر میشد ولی بازم سعی داشتم خوشحالش کنم ، دقیقا شده بودم اون ضلع سومی که تو رمانهای عاشقانه به دختره میگه اگه تو باهاش خوشحالی منم برات خوشحالم ! نقشم همون پسره ی بدبختی بود که اخرش باید میدید ، میدید و باور میکرد که نمیتونه به دستش بیاره ! تا حدی از قدرت عشق ترنم به هیراد مطمعن بودم که باور نمیکردم فقط تو این یه مدت اتیش عشق هیراد رو تو دلش خاموش کنه و بشه نامزد سامان ! البته فقط تا جایی میدونستم که ترنم با ذوق داشت تعریف میکرد که هیراد قراره بره خارج و قبلش بهش زنگ زده و همو دیدن و هیراد هم بدون در نظر گرفتن محرم نامحرمی ترنم رو در اغوش کشیده، خیلی سعی میکردم عصبی نشم و نرم بزنم دهن اون پسره که بدون اجازم ترنمم رو بغل کرده ! ولی خب به خودم قول داده بودم که حرفی نزنم و بزارم زندگیشونو بکنن ! اینجوری هاهم نبودکه کلا از همون ب بسم الله تسلیم شم ! تلاش کردم ، خیلی خیلی تلاش کردم تا ترنم بهم دل ببنده ولی اخرش نتونستم و دیدم کنار کشیدن بهترین راهه ! هنوز از عشقم بهش نگفتم و گذاشته بودم برای وقتی که همین احساس سردی و سر سنگسن بودن باهام که چند سالیه نصیبم شده بشکنم و بهش ابراز علاقه نکنم ! نه به خواست اینکه انتظار داشته باشم قبول کنه ! فقط به خاطر اینکه خودم عذا نکشم از اینکه چرا بهش نگفتم !
۸۱.۱k
۱۷ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.