عاشق خدمتکارم شدم پارت ۱۴
سلامممم به همگی
خب اون پارتی که اسمات داشت رو فک میکنم برای همه فرستادم اگه برای کسی نفرستادم الان بهم بگه که براش بفرستم و اون قسمتِ اسمات میشه پارت ۱۳
بنابر این الان پارت ۱۴
بانوری که از پنجره به چشمام میخورد بیدارشدم.....با حس سنگینی روی شکمم بهش نگاه کردم که دیدم دستای کوک دورم حلقه شده.....سرمو به سمتش برگردوندم که با چشم های بستش روبه رو شدم......
میخواستم قبل از اینکه بیدارشه برم توی حمام تا باهاش روبه رو نشم.....سعی کردم دستای کوک رو از روی شکمم بردارم که
محکم تر گرفت میخواستم باز تَقَلا کنم که صداش رو شنیدم که گفت.......
کوک : انقدر وول نخور دختر
ا/ت : ......... ( حرکت نکرد )
کوک : خوب خوابیدی
ا/ت : .......... ( سرش رو بالا پایین کرد)
کوک : درد داری بیب
ا/ت : یِ.......یکم ( تبدیل به گوجه شده)
کوک : اشکالی نداره الان که بری دوش بگیری دردش آروم میشه
ا/ت : خُ......خب میشه ولم کنی که برم دوش بگیرم
کوک آروم دستاش رو از دورم باز کرد......
آروم روی تخت نشستم که درد بدی زیر دلم پیچید و یه ناله ی بلند از بین لبام خارج شد
کوک سریع بلند شدوگفت......
کوک : حالت خوبه....خیلی درد داری
ا/ت : اَ.....الان خوب می...
قبل از اینکه بزاره حرفم تمام شه
بغلم کردو بردم توی حمام...... آب رو باز کرد و منتظر بود تا وان پر بشه وقتی پر شد منو گذاشت توش......از برخورد آب داغ وان به بدنم احساس خوبی بهم دست داد که گفت....
کوک : ببینم بهتر شدی
ا/ت : بَ....بله ( خجالت)
تازه فهمیدم توی چه موقعیتیم با دستام خودم رو پوشندم ( خسته نباشی خواهرم تازه یادت اومد) که یه خنده ی ریز کردو گفت....
کوک : بیبی گرل من دیشب همه جات رو دیدم دیگه نیاز نیست که خجالت بکشی
ا/ت : ........ (سرخ تر شد)
کوک : خوب من دیگه برم یه حمام دیگه توی اتاق هست توهم وقتی حمام کردی لباس های رو تخت رو بپوش باشه
ا/ت : ......... ( سرش رو تکون داد)
حمامم که تمام شد حوله رو پوشیدمو رفتم بیرون به لباس هایی که کوک برام گذاشته بود نگاه کردم خیلی قشنگ بودن
بعد از خشک کردن خودم لباس هارو پوشیدمو رفتم بیرون که.......
امیداورم خوشتون اومده باشه اگه بد بود ببخشید 💜
خب اون پارتی که اسمات داشت رو فک میکنم برای همه فرستادم اگه برای کسی نفرستادم الان بهم بگه که براش بفرستم و اون قسمتِ اسمات میشه پارت ۱۳
بنابر این الان پارت ۱۴
بانوری که از پنجره به چشمام میخورد بیدارشدم.....با حس سنگینی روی شکمم بهش نگاه کردم که دیدم دستای کوک دورم حلقه شده.....سرمو به سمتش برگردوندم که با چشم های بستش روبه رو شدم......
میخواستم قبل از اینکه بیدارشه برم توی حمام تا باهاش روبه رو نشم.....سعی کردم دستای کوک رو از روی شکمم بردارم که
محکم تر گرفت میخواستم باز تَقَلا کنم که صداش رو شنیدم که گفت.......
کوک : انقدر وول نخور دختر
ا/ت : ......... ( حرکت نکرد )
کوک : خوب خوابیدی
ا/ت : .......... ( سرش رو بالا پایین کرد)
کوک : درد داری بیب
ا/ت : یِ.......یکم ( تبدیل به گوجه شده)
کوک : اشکالی نداره الان که بری دوش بگیری دردش آروم میشه
ا/ت : خُ......خب میشه ولم کنی که برم دوش بگیرم
کوک آروم دستاش رو از دورم باز کرد......
آروم روی تخت نشستم که درد بدی زیر دلم پیچید و یه ناله ی بلند از بین لبام خارج شد
کوک سریع بلند شدوگفت......
کوک : حالت خوبه....خیلی درد داری
ا/ت : اَ.....الان خوب می...
قبل از اینکه بزاره حرفم تمام شه
بغلم کردو بردم توی حمام...... آب رو باز کرد و منتظر بود تا وان پر بشه وقتی پر شد منو گذاشت توش......از برخورد آب داغ وان به بدنم احساس خوبی بهم دست داد که گفت....
کوک : ببینم بهتر شدی
ا/ت : بَ....بله ( خجالت)
تازه فهمیدم توی چه موقعیتیم با دستام خودم رو پوشندم ( خسته نباشی خواهرم تازه یادت اومد) که یه خنده ی ریز کردو گفت....
کوک : بیبی گرل من دیشب همه جات رو دیدم دیگه نیاز نیست که خجالت بکشی
ا/ت : ........ (سرخ تر شد)
کوک : خوب من دیگه برم یه حمام دیگه توی اتاق هست توهم وقتی حمام کردی لباس های رو تخت رو بپوش باشه
ا/ت : ......... ( سرش رو تکون داد)
حمامم که تمام شد حوله رو پوشیدمو رفتم بیرون به لباس هایی که کوک برام گذاشته بود نگاه کردم خیلی قشنگ بودن
بعد از خشک کردن خودم لباس هارو پوشیدمو رفتم بیرون که.......
امیداورم خوشتون اومده باشه اگه بد بود ببخشید 💜
۱۹۹.۶k
۳۱ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۷۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.