رمان جیغ آخر 🖤 پارت نهم
دیانا: رفتیم با پانیذ توی اتاق میخواستم برم نیکارو بکشم
صورتم پر خون بود اصلا حال خوبی نداشتم
دیانا : پانیذ
_جانم قشنگم
+پانیذ ارسلان چی میشه؟؟
_امممم(موندم چی بگم بهش) حالش خوبه اونجا
+اگه نباشه چییییی(با جیغ)
_بغضم ترکید گفتم
دیانا توروخودا آنقدر با خودت اینجوری نکن بخدا خوب میشه
بیرون از اتاق
نیکا: نشستم زار زار گریه کردم به متین گفتم
+متینم
_جانم
+متین الان این کار کیه؟؟؟
_بخدا نمیدونم بزار باید ببینیم
شاید خودشون یه کارایی کردن
+اگه از چیزی بود که ما گذاشته بودیم اونجا ......
_ما لیموناد گذاشتیم سر میز اونا ولی اگه بخوایم دقت کنیم مهشاد و محراب اونجا نشسته بودن و محراب مشروب خوره
و ما هم خیلی دور مشروب گذاشته بودیم یکیش خیلی بد بود نکنه سر میز اونا محراب گذاشته بوده آخه اینا با هم مشکل دارن؟؟؟؟!!!
+یعنی منو تو کاری نکردیم؟
_آخه نفس من ما چیکار داشتیم باهاش!
بیا بریم پیش ممد حالش خوب نیست
ممد: به خودم دلداری میدادم با اینکه هیچ تاثیری نداشت:(
که متین و نیکا اومدن سمتم و جیغ دیانا صداش اومد( همون چیزی که گفت)
نیکا:دویدم تو اتاق دیانا رو دیدم انگار تو صورتش تیغ زده بودن
میگفت چاقو بدید رگمو بزنم پانیذ بیچاره نمیتونست نگهش داره
متین: صدای دیانا خیلی زیاد بود با ممد رفتیم تو اتاق
اتاق پر خون بود صورتش ......وای صورتش فقط
ممد:دیانا در حد مرگ صورتش رو پر خون کرده بود
درک نمیتونیم بکنیمش درد خیلی بدیه
پانیذ: نشستم زار زار گریه کردم دیانا فقط صورتش زمین روتختی سفیدی که ارسلان خرید:(((
دیانا:احساس درد داشتم صورتم همش میسوخت به نیکا گفتم بره به مهشاد آجیم و مهدیس بگه بیان میخوام باهاشون حرف بزنم
و اصلا نفهمیدم چی شد که خوابم برد
ممد:بچه ها دیانا رو خوابوندن و اومدیم از اتاق بیرون
متین: بچه ها حال دیانا خیلی بده
اینجوری خدایی نکرده زنده نمیمونه
پانیذ: وای اصلا قابل باور نیست پسری به اون خوبی..........
نیکا: شروع کردم به گریه حرف های پانیذ که با سوز و چشم پر اشک میزد خیلی درد ناک بود
ممد:نیکا زنگ بزن به آجیش و مهدیس شاید محراب اومد تونستیم ازش حرف بکشیم
پانیذ: مگه چیکار کرده؟........
________________________________________________________
بعد مدت ها
چطور بود بچه ها؟
نرفتم ادیت بزنم ادیت قبلی مو گذاشتم اصکی ممنوع
#اصکی_نرو_لیز_میخوری_اوک
صورتم پر خون بود اصلا حال خوبی نداشتم
دیانا : پانیذ
_جانم قشنگم
+پانیذ ارسلان چی میشه؟؟
_امممم(موندم چی بگم بهش) حالش خوبه اونجا
+اگه نباشه چییییی(با جیغ)
_بغضم ترکید گفتم
دیانا توروخودا آنقدر با خودت اینجوری نکن بخدا خوب میشه
بیرون از اتاق
نیکا: نشستم زار زار گریه کردم به متین گفتم
+متینم
_جانم
+متین الان این کار کیه؟؟؟
_بخدا نمیدونم بزار باید ببینیم
شاید خودشون یه کارایی کردن
+اگه از چیزی بود که ما گذاشته بودیم اونجا ......
_ما لیموناد گذاشتیم سر میز اونا ولی اگه بخوایم دقت کنیم مهشاد و محراب اونجا نشسته بودن و محراب مشروب خوره
و ما هم خیلی دور مشروب گذاشته بودیم یکیش خیلی بد بود نکنه سر میز اونا محراب گذاشته بوده آخه اینا با هم مشکل دارن؟؟؟؟!!!
+یعنی منو تو کاری نکردیم؟
_آخه نفس من ما چیکار داشتیم باهاش!
بیا بریم پیش ممد حالش خوب نیست
ممد: به خودم دلداری میدادم با اینکه هیچ تاثیری نداشت:(
که متین و نیکا اومدن سمتم و جیغ دیانا صداش اومد( همون چیزی که گفت)
نیکا:دویدم تو اتاق دیانا رو دیدم انگار تو صورتش تیغ زده بودن
میگفت چاقو بدید رگمو بزنم پانیذ بیچاره نمیتونست نگهش داره
متین: صدای دیانا خیلی زیاد بود با ممد رفتیم تو اتاق
اتاق پر خون بود صورتش ......وای صورتش فقط
ممد:دیانا در حد مرگ صورتش رو پر خون کرده بود
درک نمیتونیم بکنیمش درد خیلی بدیه
پانیذ: نشستم زار زار گریه کردم دیانا فقط صورتش زمین روتختی سفیدی که ارسلان خرید:(((
دیانا:احساس درد داشتم صورتم همش میسوخت به نیکا گفتم بره به مهشاد آجیم و مهدیس بگه بیان میخوام باهاشون حرف بزنم
و اصلا نفهمیدم چی شد که خوابم برد
ممد:بچه ها دیانا رو خوابوندن و اومدیم از اتاق بیرون
متین: بچه ها حال دیانا خیلی بده
اینجوری خدایی نکرده زنده نمیمونه
پانیذ: وای اصلا قابل باور نیست پسری به اون خوبی..........
نیکا: شروع کردم به گریه حرف های پانیذ که با سوز و چشم پر اشک میزد خیلی درد ناک بود
ممد:نیکا زنگ بزن به آجیش و مهدیس شاید محراب اومد تونستیم ازش حرف بکشیم
پانیذ: مگه چیکار کرده؟........
________________________________________________________
بعد مدت ها
چطور بود بچه ها؟
نرفتم ادیت بزنم ادیت قبلی مو گذاشتم اصکی ممنوع
#اصکی_نرو_لیز_میخوری_اوک
۶۷.۴k
۰۱ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.