my love story...(: part ②
پس مامانم فهمیده قلبم داره واسه یکی میزنه
جیمین=خب چیزی نیست...
کارلا=جیمین...تو باید بهم بگی
جیمین=خب...از یه دختری خوشم اومده...
کارلا لبخند زد
کارلا=ای کله شق...
جیمین لبخند زد
کارلا=کی حالا؟
جیمین=نمیتونم بگم
کارلا لبخند زد
کارلا=اونم دوست داره؟
جیمین=خب...حسامون متضاده..اون ازم متنفره
کارلا خندید
کارلا=عشقه منو پدرتم اول تنفر بود..
ارن= ¡-¡
جیمین=نمیخوام زیاد درگیره این مسئله بشم
کارلا=کاره درستی میکنی...خیلی زوده هنوز...
جیمین لبخند از رو لبش محو شد
جیمین=میتونی دوستش باشی...و حستم بهش داشته باشی میدونی؟
جیمین=...باش
کارلا=افرین...
مامان رفت بیرون
همون موقع دنی اومد تو
دنی=کوچولووووو
جیمین=خفه شو من کوچولو نیستم
دنی=پس عاشق شدی
جیمین=دنی خفه شو
دنی=هی مهربون باش..من میدونم تو کیو میخوای
جیمین دلش لرزید
جیمین=کی
دنی=دختره ادوارد...دوسته مهدکودکه تو ا/ت کیم خواهره کیم تهیونگ و کیم سوکجین و کیم نامجون
جیمین=...
دنی=درست گفتم نه؟
جیمین=شاید...
دنی خندید
دنی=حسی هم به داره؟
جیمین=جز تنفر؟
دنی خندید
جیمین=چیزه خنده داریه؟...من از اون خوشم میاد ولی اون نه..
دنی=خیلی خامی جیمین..
جیمین=...
جیمین=به مامان بابا که نمیگی...
دنی=نه...َمیخوام کمکت کنم...
جیمین=خب
دنی=تو مدرسه چطوری...
جیمین=ساکت گوشه گیر...سرم تو کاره خودمه
دنی=ای خدا...بعد میخوای داماده برادران کیمم بشی؟
جیمین سرخ شد
جیمین=چی میگییییی (|-.-)
دنی=امشب با بابا داریم میریم باباشو ببینیم میدونی دیگه؟
جیمین=اره...نامجون و جین و تهیونگم میان...
دنی=خب من با داداشاش رفیقم میتونم کاری کنم که حواسشون از ا/ت پرت شه...تو میتونی ببریش بیرون حرف بزنی باهاش
جیمین=...
دنی=لطفا نرین خب؟...عصبیش نکن
گیریشا=پسرااااا پاشن اماده ین
دنی=تو میتونی خب!؟
جیمین=خب چیزی نیست...
کارلا=جیمین...تو باید بهم بگی
جیمین=خب...از یه دختری خوشم اومده...
کارلا لبخند زد
کارلا=ای کله شق...
جیمین لبخند زد
کارلا=کی حالا؟
جیمین=نمیتونم بگم
کارلا لبخند زد
کارلا=اونم دوست داره؟
جیمین=خب...حسامون متضاده..اون ازم متنفره
کارلا خندید
کارلا=عشقه منو پدرتم اول تنفر بود..
ارن= ¡-¡
جیمین=نمیخوام زیاد درگیره این مسئله بشم
کارلا=کاره درستی میکنی...خیلی زوده هنوز...
جیمین لبخند از رو لبش محو شد
جیمین=میتونی دوستش باشی...و حستم بهش داشته باشی میدونی؟
جیمین=...باش
کارلا=افرین...
مامان رفت بیرون
همون موقع دنی اومد تو
دنی=کوچولووووو
جیمین=خفه شو من کوچولو نیستم
دنی=پس عاشق شدی
جیمین=دنی خفه شو
دنی=هی مهربون باش..من میدونم تو کیو میخوای
جیمین دلش لرزید
جیمین=کی
دنی=دختره ادوارد...دوسته مهدکودکه تو ا/ت کیم خواهره کیم تهیونگ و کیم سوکجین و کیم نامجون
جیمین=...
دنی=درست گفتم نه؟
جیمین=شاید...
دنی خندید
دنی=حسی هم به داره؟
جیمین=جز تنفر؟
دنی خندید
جیمین=چیزه خنده داریه؟...من از اون خوشم میاد ولی اون نه..
دنی=خیلی خامی جیمین..
جیمین=...
جیمین=به مامان بابا که نمیگی...
دنی=نه...َمیخوام کمکت کنم...
جیمین=خب
دنی=تو مدرسه چطوری...
جیمین=ساکت گوشه گیر...سرم تو کاره خودمه
دنی=ای خدا...بعد میخوای داماده برادران کیمم بشی؟
جیمین سرخ شد
جیمین=چی میگییییی (|-.-)
دنی=امشب با بابا داریم میریم باباشو ببینیم میدونی دیگه؟
جیمین=اره...نامجون و جین و تهیونگم میان...
دنی=خب من با داداشاش رفیقم میتونم کاری کنم که حواسشون از ا/ت پرت شه...تو میتونی ببریش بیرون حرف بزنی باهاش
جیمین=...
دنی=لطفا نرین خب؟...عصبیش نکن
گیریشا=پسرااااا پاشن اماده ین
دنی=تو میتونی خب!؟
۴۷.۶k
۰۴ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.