murder of love part 9
همونطور که داشتم سمت اشپزخونه میرفتم به حرفای ترنم فکر کردم .
که اینطور ! داشت داستانی که نوشتمو میخوند .
هوم خوبه .
فقط تو یه چیزیو نمیدونی ترنم .
من روی اون نوشته ها رمز گذاشته بودم !
سه روز از اومدنشون میگذشت و نمیدونم این خاندان چه پدر کشتگی بامن دارن ! عمو کیوان بهم لبخند میزنه ، لبخندی که به خوبی میتونم حدس بزنم از روی اجباره بیشتر دلش میخواد یه دل سیر کتکم بزنه .
زنعمو هم که هرچند دقیقه یبار چشم غره ای بهم میره
کیارش هم بیشتر سعی میکنه اصلا با من حرف نزنه
و هنوز اثار ترس و اضطراب رو میتونم تو چشمای ترنم احساس کنم .
دیروز ارشام و باران به همراه سحر مجبور شدن برن شمال تا از کلاس های تابستونی سحر و کارهای ارشام عقب نیوفتن .
*************************************************
پژمان چیزی درمورد سامان و نامزدیه ترنم نمیگه و فعلا خود ترنم و عمو کیوان هم مسلشو باز نکردن .
مدیونید فکر کنید فوضولم ها ! فقط نمیخوام تو گل گیر کنیم . مهمتر از همه باید بفهمم چرا ترنم باهام حرف نمیزنه یا ازم میترسه .
میمونه دو راه
یا سامان که ورود به درونش یکی از سخترین کارهای ممکنه ، سامان به خوبی میتونه بحثو عوض کنه ، فکرتو بخونه و کاملا میتونه بفهمه که چرا و به چه دلیلی داری باهاش حرف میزنی ، طبیعی هم هست بالاخره سامان یه روانشناسه .
و راه حل دوم ، یکم ریسکش بالاست ! مجبورم به دو مکان که امنیت بالایی هم دارن نفوذ کنم ، مطب روانشناسی سامان و خونش .
میتونستم صدای حرفهاشون رو بشنوم . هرچه بیشتر نزدیک پذیرایی میشدم صداهاشون واضح تر میشد .
عمو کیوان : وضعیتش چطوره ؟
زنعمو : میخای چطور باشه ؟ هنوز هم مثل قبله همونقدر ساکت و مرموز ، از کجا معلوم همین الان دنبال یه نقشه برای سر به نیست کردن یکیمون نشده باشه ؟
کارم دور از انسانیت بود ولی بعد از گفتن سربه نیست زنعمو میلم به یواشکی گوش دادن حرفاشون بیشتر شد !
درظاهر بیخیال پشت دیوار روبروی اشپزخونه و منتظر ادامه حرفاشون بودم
صدای اعتراض مامان رو شنیدم : بفهم داری چی میگی ! هرچقدرم برات مهم باشه من بیشتر میشناسمش و مطمعنم که برای کارش یه دلیلی داشته !
_ انتظار چیو داری ؟ چه دلیل باید برای کشتن یه دختر بچه 12 ساله داشته باشه !
اعتراض عمو کیوان برای اروم گرفتن زنعمو بلند شد : منیژه ! فعلا جای این حرفا نیست باید اول ببینیم بیماریش تا چه حد کاهش پیدا کرده
صب کن بیماری ؟ کشتن یه دختر بچه 12 ساله ؟ نکنه منظورشون ترانست ؟ مگه اون قضیه بسته نشد ؟
دوست داشتم بیشتر به حرف هایشان گوش دهم که صدایی توجهم را جلب کرد !
چرا باید همیشه تو مواقع حساس گوشی زنگ بخوره ؟ خدا نکشتت پژمان چه وقت زنگ زدن بود ؟
که اینطور ! داشت داستانی که نوشتمو میخوند .
هوم خوبه .
فقط تو یه چیزیو نمیدونی ترنم .
من روی اون نوشته ها رمز گذاشته بودم !
سه روز از اومدنشون میگذشت و نمیدونم این خاندان چه پدر کشتگی بامن دارن ! عمو کیوان بهم لبخند میزنه ، لبخندی که به خوبی میتونم حدس بزنم از روی اجباره بیشتر دلش میخواد یه دل سیر کتکم بزنه .
زنعمو هم که هرچند دقیقه یبار چشم غره ای بهم میره
کیارش هم بیشتر سعی میکنه اصلا با من حرف نزنه
و هنوز اثار ترس و اضطراب رو میتونم تو چشمای ترنم احساس کنم .
دیروز ارشام و باران به همراه سحر مجبور شدن برن شمال تا از کلاس های تابستونی سحر و کارهای ارشام عقب نیوفتن .
*************************************************
پژمان چیزی درمورد سامان و نامزدیه ترنم نمیگه و فعلا خود ترنم و عمو کیوان هم مسلشو باز نکردن .
مدیونید فکر کنید فوضولم ها ! فقط نمیخوام تو گل گیر کنیم . مهمتر از همه باید بفهمم چرا ترنم باهام حرف نمیزنه یا ازم میترسه .
میمونه دو راه
یا سامان که ورود به درونش یکی از سخترین کارهای ممکنه ، سامان به خوبی میتونه بحثو عوض کنه ، فکرتو بخونه و کاملا میتونه بفهمه که چرا و به چه دلیلی داری باهاش حرف میزنی ، طبیعی هم هست بالاخره سامان یه روانشناسه .
و راه حل دوم ، یکم ریسکش بالاست ! مجبورم به دو مکان که امنیت بالایی هم دارن نفوذ کنم ، مطب روانشناسی سامان و خونش .
میتونستم صدای حرفهاشون رو بشنوم . هرچه بیشتر نزدیک پذیرایی میشدم صداهاشون واضح تر میشد .
عمو کیوان : وضعیتش چطوره ؟
زنعمو : میخای چطور باشه ؟ هنوز هم مثل قبله همونقدر ساکت و مرموز ، از کجا معلوم همین الان دنبال یه نقشه برای سر به نیست کردن یکیمون نشده باشه ؟
کارم دور از انسانیت بود ولی بعد از گفتن سربه نیست زنعمو میلم به یواشکی گوش دادن حرفاشون بیشتر شد !
درظاهر بیخیال پشت دیوار روبروی اشپزخونه و منتظر ادامه حرفاشون بودم
صدای اعتراض مامان رو شنیدم : بفهم داری چی میگی ! هرچقدرم برات مهم باشه من بیشتر میشناسمش و مطمعنم که برای کارش یه دلیلی داشته !
_ انتظار چیو داری ؟ چه دلیل باید برای کشتن یه دختر بچه 12 ساله داشته باشه !
اعتراض عمو کیوان برای اروم گرفتن زنعمو بلند شد : منیژه ! فعلا جای این حرفا نیست باید اول ببینیم بیماریش تا چه حد کاهش پیدا کرده
صب کن بیماری ؟ کشتن یه دختر بچه 12 ساله ؟ نکنه منظورشون ترانست ؟ مگه اون قضیه بسته نشد ؟
دوست داشتم بیشتر به حرف هایشان گوش دهم که صدایی توجهم را جلب کرد !
چرا باید همیشه تو مواقع حساس گوشی زنگ بخوره ؟ خدا نکشتت پژمان چه وقت زنگ زدن بود ؟
۱۴.۸k
۰۶ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.