mosio part ⑧
دستش و گذاشت پشته کمرم
سرخ و سفید شدم
خودشم سرخ بود
صورتش و اروم نزدیکه صورتم کرد
یهو زنگه خونه خورد
از تهیونگ جدا شدم و رفتم در و باز کردم
بابا و مامان بودن
زود و محکم در و بستم و پشته در و گرفتم
تهیونگ=کی بود!؟
ا/ت=مامان بابام!!!..قراره بود هفته دیگه بیان!...
تهیونگ=ا.الان چیکار کنیم!؟
ا/ت=فقط برو تو یکی از اتاقا و قایم شو!
تهیونگ دویید طبقه بالا
نفسه عمیق کشیدم و موهام و باز کردم و دوباره در و باز کردم
مامان بابا شک نگام میکردن
ا/ت=آآآآ سلام😅
مامان=مشکوک شدی...علیکه سلام
ا/ت=یاااا مامان اینجا محله جرم نیست که به چیزی مشکوک شی...
مامان لبخند زد و بغلش کردم
ا/ت=باباییییی
پریدم بغله بابا و بابا محکم بغلم کرد
مامان=انقد نازه همو میکشین واقعا گاهی اوقات احساسه اضافی بودن دارم (((:::
بابا=الان باید نازه تورو بکشم؟
مامان=اها (:
بابا=بیا ننت چص کرد
خندیدم و مامان بابا اودن تو
واسشون شربت درست کردم و نیم ساعت داشتیم صحبت میکردیم و پاک تهیونگ و یادم رفت
مامان=خب تعریف کن ببینم دوست پسر؟...کسی و پیدا نکردی؟
بابا خیلی بد نگام میکرد وایــ
ا/ت=منو دوست پسر؟نه بابا اصا به ریخته من میخوره؟
بابا=معلومه که نه...دختره من خیلی خودساختس به هیچکی احتیاجی نداره
مامان=اقا و دختره خودساختش کشتین مارو
خندم میگیرفت
مامان رو دوره لج بود...
هوم...دوست پسر...
یهو یاده تهیونگ افتادم
ا/ت=آ من میرم بالا الان میام
دونه دونه اتاقارو میگشتم رفتم تو اتاقه خودم
همون موقع صدای جیغه مامان و شنیدم
بدو بدو رفتم تو اتاقشون
باباهم اونجا بود
ا/ت=چیشده؟؟؟
وای مامان تهیونگ و دیده بود
مامان=این کیه!!!؟
ا/ت=آ این...
مامان بابا منتظره توضیح بودن
ا/ت=خب اینــ
تهیونگ=دوست پسرشم...
ا/ت=چی!؟...ی.یعنی اره..
تهیونگ دستم و گرفت و منو کشید سمته خودش
مامان=واااایییییییییییییی چه قد و بالایی دارهههههه😍ماشالله
مامان زد به تخته
مامان=چقد تو جذابی بچهههههه
تهیونگ خجالت کشیده بود
مامان=وای وای اسمت چیه!؟
تهیونگ=تهیونگم...کیم تهیونگ😅
مامان=ای خدااااا آلبرت نگاش کننن
بابا دستاش مشت بود و معلوم بود میخواد بزنه نصفش کنه
بابا=اونوقت تو خونه چه غلطی میکنه!؟
ا/ت=خب اومده بود خونمون دیگه😅
بابا=اونــ
مامان=واااااخقهیخیخقهقلخ تهیونگ جونم بیا پیشمون بشین
مامان دسته منو تهیونگ و گرفت و برد پایین و بابا داشت از حرص میترکید
مامان=خبببب چجوری اشنا شدین چندوقته
تهیونگ=خب ا/ت همکلاسیمه و اونجوری😅
ا/ت=سه چهار روزه اشنا شدیم
مامان=ای خداااااا...تهیونگ جونم ببینم تو رامن دوست داری امشب درست کنم؟؟؟
ا/ت=نه تهیونگ الان داره میره خونشون
مامان=مگه من میزارم!؟؟؟...
ا/ت=وای یا خدا (:
سرخ و سفید شدم
خودشم سرخ بود
صورتش و اروم نزدیکه صورتم کرد
یهو زنگه خونه خورد
از تهیونگ جدا شدم و رفتم در و باز کردم
بابا و مامان بودن
زود و محکم در و بستم و پشته در و گرفتم
تهیونگ=کی بود!؟
ا/ت=مامان بابام!!!..قراره بود هفته دیگه بیان!...
تهیونگ=ا.الان چیکار کنیم!؟
ا/ت=فقط برو تو یکی از اتاقا و قایم شو!
تهیونگ دویید طبقه بالا
نفسه عمیق کشیدم و موهام و باز کردم و دوباره در و باز کردم
مامان بابا شک نگام میکردن
ا/ت=آآآآ سلام😅
مامان=مشکوک شدی...علیکه سلام
ا/ت=یاااا مامان اینجا محله جرم نیست که به چیزی مشکوک شی...
مامان لبخند زد و بغلش کردم
ا/ت=باباییییی
پریدم بغله بابا و بابا محکم بغلم کرد
مامان=انقد نازه همو میکشین واقعا گاهی اوقات احساسه اضافی بودن دارم (((:::
بابا=الان باید نازه تورو بکشم؟
مامان=اها (:
بابا=بیا ننت چص کرد
خندیدم و مامان بابا اودن تو
واسشون شربت درست کردم و نیم ساعت داشتیم صحبت میکردیم و پاک تهیونگ و یادم رفت
مامان=خب تعریف کن ببینم دوست پسر؟...کسی و پیدا نکردی؟
بابا خیلی بد نگام میکرد وایــ
ا/ت=منو دوست پسر؟نه بابا اصا به ریخته من میخوره؟
بابا=معلومه که نه...دختره من خیلی خودساختس به هیچکی احتیاجی نداره
مامان=اقا و دختره خودساختش کشتین مارو
خندم میگیرفت
مامان رو دوره لج بود...
هوم...دوست پسر...
یهو یاده تهیونگ افتادم
ا/ت=آ من میرم بالا الان میام
دونه دونه اتاقارو میگشتم رفتم تو اتاقه خودم
همون موقع صدای جیغه مامان و شنیدم
بدو بدو رفتم تو اتاقشون
باباهم اونجا بود
ا/ت=چیشده؟؟؟
وای مامان تهیونگ و دیده بود
مامان=این کیه!!!؟
ا/ت=آ این...
مامان بابا منتظره توضیح بودن
ا/ت=خب اینــ
تهیونگ=دوست پسرشم...
ا/ت=چی!؟...ی.یعنی اره..
تهیونگ دستم و گرفت و منو کشید سمته خودش
مامان=واااایییییییییییییی چه قد و بالایی دارهههههه😍ماشالله
مامان زد به تخته
مامان=چقد تو جذابی بچهههههه
تهیونگ خجالت کشیده بود
مامان=وای وای اسمت چیه!؟
تهیونگ=تهیونگم...کیم تهیونگ😅
مامان=ای خدااااا آلبرت نگاش کننن
بابا دستاش مشت بود و معلوم بود میخواد بزنه نصفش کنه
بابا=اونوقت تو خونه چه غلطی میکنه!؟
ا/ت=خب اومده بود خونمون دیگه😅
بابا=اونــ
مامان=واااااخقهیخیخقهقلخ تهیونگ جونم بیا پیشمون بشین
مامان دسته منو تهیونگ و گرفت و برد پایین و بابا داشت از حرص میترکید
مامان=خبببب چجوری اشنا شدین چندوقته
تهیونگ=خب ا/ت همکلاسیمه و اونجوری😅
ا/ت=سه چهار روزه اشنا شدیم
مامان=ای خداااااا...تهیونگ جونم ببینم تو رامن دوست داری امشب درست کنم؟؟؟
ا/ت=نه تهیونگ الان داره میره خونشون
مامان=مگه من میزارم!؟؟؟...
ا/ت=وای یا خدا (:
۱۱۵.۵k
۰۶ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.