رمان عاشقم باش☺💜
part 23
مامان:بابات...راستش چطوری بگم وقتی فهمید تورو پسره برده قلبش روز به روز بد تر میشد تا اینکه....سکته کرد و بعدشم.....
من(با بغض):یعنی دیگه بابامو ندارم
مامان:گفتم بت نگم حالت بد شه ولی....
من:دیگه کی میدونه؟
مامان:همه...فامیلا و دوستاتم میدونن
من:این همه مدت میدونستن و بم نمیگفتن؟نامردا
مامان:البته من ازشون خواستم نگن اخه واست خوب نبود
من(گریه میکنه):اینقدر بی ارزش شدم که مسئله به این مهمی رو بهم نگفتین؟
مامان:نه اینطور نیس...
اشکامو پاک کردم و ساعتو نگاه کردم 20:10
من:مامان من دیگه میرم بازم میام ولی بت سر میزنم مراقب خودت باش خدافظ
مامان:باشه بازم بیای هااا خدافظ
#اردیا
#رمان
#رمان_اردیا
#عشق
#عاشقانه
مامان:بابات...راستش چطوری بگم وقتی فهمید تورو پسره برده قلبش روز به روز بد تر میشد تا اینکه....سکته کرد و بعدشم.....
من(با بغض):یعنی دیگه بابامو ندارم
مامان:گفتم بت نگم حالت بد شه ولی....
من:دیگه کی میدونه؟
مامان:همه...فامیلا و دوستاتم میدونن
من:این همه مدت میدونستن و بم نمیگفتن؟نامردا
مامان:البته من ازشون خواستم نگن اخه واست خوب نبود
من(گریه میکنه):اینقدر بی ارزش شدم که مسئله به این مهمی رو بهم نگفتین؟
مامان:نه اینطور نیس...
اشکامو پاک کردم و ساعتو نگاه کردم 20:10
من:مامان من دیگه میرم بازم میام ولی بت سر میزنم مراقب خودت باش خدافظ
مامان:باشه بازم بیای هااا خدافظ
#اردیا
#رمان
#رمان_اردیا
#عشق
#عاشقانه
۱۶.۳k
۰۹ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.