جوانتر که بودم با خود می گفتم:
جوانتر که بودم با خود میگفتم:
وقتش که برسد خواهم فهمید رفتنت برای چه بود...
امان...امان از این وقت که هیچگاه نرسید...
ازدحام برگ های فصل من...
فصل زرد...
فصل درد...
تکاپوی رسیدن به پاسخی که سوالش را از یاد برده ای...
گذر زمان...
حتی گذر خزان سرمای سوزناک زمستان را با خود به همراه داشت...
حال که فاصله ها دیگر به اندازه ی وجب دستان ظریفت کوچک نیستند بگو ببینم...
زندگی را می فهمی آنطور که باید؟
می گذرانی یا حس می کنی تبادل گرما و سرمای فصول را؟
به امواج پر تلاطم گیسوانت قسم خزان پایانی ندارد برایم
وقتی اوج بهار در دستان... تو آرام گرفته...
بهار را آغاز نمیکنم بدون تو که برایم الهه ی سبزی بی پایان تمام فصول بودی
دیدی چگونه پاییز سردم را سبز کردی؟
تصور کن بهارم با حضورت چه رنگی می گرفت
گذشت از من...
به فردایی بیندیش که جهان کسانی را سبز کنی که دلت را سرد کرده بودند...
آری...
تو بهاری
دستان گرمت...
قلب بخشنده ی زمین
و
لبخند خدا...
وقتش که برسد خواهم فهمید رفتنت برای چه بود...
امان...امان از این وقت که هیچگاه نرسید...
ازدحام برگ های فصل من...
فصل زرد...
فصل درد...
تکاپوی رسیدن به پاسخی که سوالش را از یاد برده ای...
گذر زمان...
حتی گذر خزان سرمای سوزناک زمستان را با خود به همراه داشت...
حال که فاصله ها دیگر به اندازه ی وجب دستان ظریفت کوچک نیستند بگو ببینم...
زندگی را می فهمی آنطور که باید؟
می گذرانی یا حس می کنی تبادل گرما و سرمای فصول را؟
به امواج پر تلاطم گیسوانت قسم خزان پایانی ندارد برایم
وقتی اوج بهار در دستان... تو آرام گرفته...
بهار را آغاز نمیکنم بدون تو که برایم الهه ی سبزی بی پایان تمام فصول بودی
دیدی چگونه پاییز سردم را سبز کردی؟
تصور کن بهارم با حضورت چه رنگی می گرفت
گذشت از من...
به فردایی بیندیش که جهان کسانی را سبز کنی که دلت را سرد کرده بودند...
آری...
تو بهاری
دستان گرمت...
قلب بخشنده ی زمین
و
لبخند خدا...
۶.۰k
۲۴ دی ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.