.
.
.
.
آخر یک روز سردزمستانی
از خواب بیدار میشوم
ارام ارام چمدان اشک هایم را جمع میکنم
و از این شهر
میروم
از مردمانش دل میکنم
از هوای گرفته اش
از دلتنگی خیابانهایش
از شهری که رد نفس های تو در کوچه کوچه اش نفسم را تنگ میکند...
...
اخر یک روز سرد زمستاتی
همه چیز را جا میگذارم و میروم
حتی خودم را...
تنها چیزی که با خود میبرم
چمدانیست سنگین ازخاطره
...
اخر یک روز سرد زمستانی
رو به روی آیینه می نشینم
به چشمان سرد دختر تنهای نشسته رو به رویم
زل میزنم
و ارام می گویم
تولدت مبارک غریبه...
.
.
.
سعیده عبدی
.
.
آخر یک روز سردزمستانی
از خواب بیدار میشوم
ارام ارام چمدان اشک هایم را جمع میکنم
و از این شهر
میروم
از مردمانش دل میکنم
از هوای گرفته اش
از دلتنگی خیابانهایش
از شهری که رد نفس های تو در کوچه کوچه اش نفسم را تنگ میکند...
...
اخر یک روز سرد زمستاتی
همه چیز را جا میگذارم و میروم
حتی خودم را...
تنها چیزی که با خود میبرم
چمدانیست سنگین ازخاطره
...
اخر یک روز سرد زمستانی
رو به روی آیینه می نشینم
به چشمان سرد دختر تنهای نشسته رو به رویم
زل میزنم
و ارام می گویم
تولدت مبارک غریبه...
.
.
.
سعیده عبدی
۲.۴k
۲۹ دی ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.