رمان چی شد که اینطوری شد پارت ۱۶
میذاریم عشقو قاضی تا نشه تو حقمون اجحاف
یکی که بیطرف باشه نزاره پاشو رو انصاف
تو و دستای بیرحمت منو دنیای مجروحم
جای سالم اگه دیدی بزن من کوه اندوهم
بگیر بالا سرت رو تا ببینی چی ازم مونده
تو این مدت چه آتیشی منو اینجوری سوزونده
چرا چشماتو میبندی روی تصمیم دیروزت
منم من! مرد رویاهات که شد اینجوری پاسوزوت
که شد اینجوری پاسوزوت
اهنگ که تموم شد من و مامان همراه جمعیت بلند شدیم و شروع کردیم به دست زدن ولی بابا سریع زد بیرون دلم براش سوخت نگاهی به مامان کردم تا واکنشش رو ببینم ولی بدون توجه به بابا داشت به خواننده نگاه می کرد رفتیم بیرون ولی از اون شب هیچ تغییری تو رفتار مامان ایجاد نشد همیشه باهم دعوا داشتند. نه فقط باهم که منم قسمتی از دعوا هاشون شده بودم یکبار یک چیبس گرفتم و قبل از غذا خوردم برای همین نتونستم غذا بخورم مامان شروع کرد سرم جیغ و داد کردن بابا هم کلافه کمربندشون در اورد با دیدن این صحنه خشکم زد باورم نمی شد تنها کاری که تونستم بکنم این بود که با تمام سرعت از اونجا دور بشم و برم تو کوچه وقتی بعد از یک ساعت برگشتم بابا روش نمی شد تو صورتم نگاه کنه عصر رفت بیرون وقتی برگشته بود یک بسته قرص گرفته بود
-بابا؟!
برگشت سمتم با خنده ی زورکی گفت
یکی که بیطرف باشه نزاره پاشو رو انصاف
تو و دستای بیرحمت منو دنیای مجروحم
جای سالم اگه دیدی بزن من کوه اندوهم
بگیر بالا سرت رو تا ببینی چی ازم مونده
تو این مدت چه آتیشی منو اینجوری سوزونده
چرا چشماتو میبندی روی تصمیم دیروزت
منم من! مرد رویاهات که شد اینجوری پاسوزوت
که شد اینجوری پاسوزوت
اهنگ که تموم شد من و مامان همراه جمعیت بلند شدیم و شروع کردیم به دست زدن ولی بابا سریع زد بیرون دلم براش سوخت نگاهی به مامان کردم تا واکنشش رو ببینم ولی بدون توجه به بابا داشت به خواننده نگاه می کرد رفتیم بیرون ولی از اون شب هیچ تغییری تو رفتار مامان ایجاد نشد همیشه باهم دعوا داشتند. نه فقط باهم که منم قسمتی از دعوا هاشون شده بودم یکبار یک چیبس گرفتم و قبل از غذا خوردم برای همین نتونستم غذا بخورم مامان شروع کرد سرم جیغ و داد کردن بابا هم کلافه کمربندشون در اورد با دیدن این صحنه خشکم زد باورم نمی شد تنها کاری که تونستم بکنم این بود که با تمام سرعت از اونجا دور بشم و برم تو کوچه وقتی بعد از یک ساعت برگشتم بابا روش نمی شد تو صورتم نگاه کنه عصر رفت بیرون وقتی برگشته بود یک بسته قرص گرفته بود
-بابا؟!
برگشت سمتم با خنده ی زورکی گفت
۱۵.۴k
۲۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.