باید از عشق بسازم غزلی قابل تو
باید از عشق بسازم غزلی قابل تو
غزلی ناب و صمیمانه به وزن دل تو
این همه غمزه و نازی که مرا میسوزد
عاقبت میکشدم رنج شود حاصل تو
چه شد آن نرگس مست غزل آلود و مسیح
چه به سر آمد آن مستی و شیدایی تو
حذر از هر که بدارم ز تواَم نیست حذر
به تمنّای دل آیم سوی عشقبازی تو
تو چه زیبا صنمی کز تو خدا در عجب است
چه توان گفت ز وصف تو و طنازی تو
رنگ مهتاب بنازد به چه رنگی ، به شبان
روز را گو !!! که نشسته به تماشایی تو....
غزلی ناب و صمیمانه به وزن دل تو
این همه غمزه و نازی که مرا میسوزد
عاقبت میکشدم رنج شود حاصل تو
چه شد آن نرگس مست غزل آلود و مسیح
چه به سر آمد آن مستی و شیدایی تو
حذر از هر که بدارم ز تواَم نیست حذر
به تمنّای دل آیم سوی عشقبازی تو
تو چه زیبا صنمی کز تو خدا در عجب است
چه توان گفت ز وصف تو و طنازی تو
رنگ مهتاب بنازد به چه رنگی ، به شبان
روز را گو !!! که نشسته به تماشایی تو....
۴۰.۴k
۱۰ شهریور ۱۴۰۱