دکتر روان پزشک من♥
پارت4✌♥
#رضا
بیدار شدم از خواب نگاهی به ساعت کردم ساعت 8 و نیم بود رفتم جلو پنجره دیدم پانیذ رو نمیکت نشسته از دیروز که لباس پوشیده بود همونا بود باباش چمدون کوچیک آورده بود ولی خبر نداشت به منشی زنگ زدم گفتم یه صبحونه و قهوه واسم بیار صبحونه مو قهوه هم خوردم رفتم تو حیاط پیش پانیذ کنار نشستم
رضا: سلام ننههه
پانیذ: سلام من کجام ننه من 20 سالمه
رضا: خب من دوست دارم اینجوری بگم اشکالی داره
پانیذ: باشه پس منم میتونم بهت بگم ننه قشنگ
رضا: آره چرا که نه
پانیذ: خب چیکار کنیم
رضا: چیو چیکار کنیم
پانیذ: اینکه زود خوب بشم دیگه کسی بهم نگه دیونه میدونم مریضم ولی کسی وقتی بهم میگه دیونه اذیت میشم
رضا: باشه پس از فردا شروع کنیم تو امروز کلا استراحت کن خب
پانیذ:باش
با پانیذ تا آخر وقت هم درد و دل کردیم مسخره بازی در آوردیم من رفتم خونه پانیذ ام رفت تو اتاق اش بخوابه دیگه از حسم دیگه داشتم کم کم مطمئن میشدم با فکر پانیذ خوابم برد..
#پانیذ
وقتی کل روز با رضا بودم خیلی حس خوبی داشتم با اینکه قبلا با عرفان بودم این حس و نداشتم وقتی با رضا بودم کلی از غم و بدبختگی هام یادم میرفت با فکر رضا خوابم برد...
یکماه بعد
با رضا خیلی گرم گرفته بودم خیلی حس خوبی داشتم دو هفته پیش مطمئن شدم عاشق رضا شدم چون اونم به من علایمیی داره خیلی خوشحال بودم در مورد این قضیه...
#رضا
تو این یکماه کاملا مطمئن شدم عاشق پانیذ شدم چون یه کارای کرده بود که مطمئن شدم تو این یکماه پانیذ حالش خوب شده بود میخواستم فردا بهش اعتراف کنم که عاشقش شدم تو فکر این چیزا بودم که گوشیم زنگ خورد ناشناس بودم جواب دادم
ناشناس:آقای برزگر
رضا: بله خودم هستم بفرمایید
ناشناس: ببخشید شما با طوفان کرمی نسبتی دارین
رضا : بله من دکتر دخترشون هستم اتفاقی افتاده؟
ناشناس: چه عرض کنم دیشب کنار جاده ی کرج آقای کرمی تصادف میکنن الان هم با ایست قلبی فوت کردن
رضا: ببخشید آدرس بیمارستان و میفرستی
ناشناس: حتما
سریع قطع کردم با صدای پیامک به خودم اومدم به آدرس نگاه کردم دیدم نزدیکه درو وا کردم پانیذ پشت در بود
پانیذ: سلام ننه قشنگ چطورییی
رضا: سلامم ننننههه ،ننه من یه جایی کار دارم عجله دارم
پانیذ:باشه پس من تو اتاقت متظرتم
رضا:باشه خدافز
نظرتون؟
#رضا
بیدار شدم از خواب نگاهی به ساعت کردم ساعت 8 و نیم بود رفتم جلو پنجره دیدم پانیذ رو نمیکت نشسته از دیروز که لباس پوشیده بود همونا بود باباش چمدون کوچیک آورده بود ولی خبر نداشت به منشی زنگ زدم گفتم یه صبحونه و قهوه واسم بیار صبحونه مو قهوه هم خوردم رفتم تو حیاط پیش پانیذ کنار نشستم
رضا: سلام ننههه
پانیذ: سلام من کجام ننه من 20 سالمه
رضا: خب من دوست دارم اینجوری بگم اشکالی داره
پانیذ: باشه پس منم میتونم بهت بگم ننه قشنگ
رضا: آره چرا که نه
پانیذ: خب چیکار کنیم
رضا: چیو چیکار کنیم
پانیذ: اینکه زود خوب بشم دیگه کسی بهم نگه دیونه میدونم مریضم ولی کسی وقتی بهم میگه دیونه اذیت میشم
رضا: باشه پس از فردا شروع کنیم تو امروز کلا استراحت کن خب
پانیذ:باش
با پانیذ تا آخر وقت هم درد و دل کردیم مسخره بازی در آوردیم من رفتم خونه پانیذ ام رفت تو اتاق اش بخوابه دیگه از حسم دیگه داشتم کم کم مطمئن میشدم با فکر پانیذ خوابم برد..
#پانیذ
وقتی کل روز با رضا بودم خیلی حس خوبی داشتم با اینکه قبلا با عرفان بودم این حس و نداشتم وقتی با رضا بودم کلی از غم و بدبختگی هام یادم میرفت با فکر رضا خوابم برد...
یکماه بعد
با رضا خیلی گرم گرفته بودم خیلی حس خوبی داشتم دو هفته پیش مطمئن شدم عاشق رضا شدم چون اونم به من علایمیی داره خیلی خوشحال بودم در مورد این قضیه...
#رضا
تو این یکماه کاملا مطمئن شدم عاشق پانیذ شدم چون یه کارای کرده بود که مطمئن شدم تو این یکماه پانیذ حالش خوب شده بود میخواستم فردا بهش اعتراف کنم که عاشقش شدم تو فکر این چیزا بودم که گوشیم زنگ خورد ناشناس بودم جواب دادم
ناشناس:آقای برزگر
رضا: بله خودم هستم بفرمایید
ناشناس: ببخشید شما با طوفان کرمی نسبتی دارین
رضا : بله من دکتر دخترشون هستم اتفاقی افتاده؟
ناشناس: چه عرض کنم دیشب کنار جاده ی کرج آقای کرمی تصادف میکنن الان هم با ایست قلبی فوت کردن
رضا: ببخشید آدرس بیمارستان و میفرستی
ناشناس: حتما
سریع قطع کردم با صدای پیامک به خودم اومدم به آدرس نگاه کردم دیدم نزدیکه درو وا کردم پانیذ پشت در بود
پانیذ: سلام ننه قشنگ چطورییی
رضا: سلامم ننننههه ،ننه من یه جایی کار دارم عجله دارم
پانیذ:باشه پس من تو اتاقت متظرتم
رضا:باشه خدافز
نظرتون؟
۳۸.۸k
۲۵ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.