اینجا ایران است !
اینجا ایران است !
هنوز تمدن به طبقه ی چهارم دانشگاه ما نرسیده است !
تمام کلاسهای هنر در طبقه ی چهارم برگزار می شود !
اساتید با ماژیک بلد نیستن کار کنن !
" یک با یک برابر است ؟"
اگر یک با یک برابر بود که اینجا ایران نبود !
امروز یه چیزی فهمیدم !
"بعضی ها زندن برای اینکه کشتن جرمه !"
حالم از خودم بهم میخوره !
از اینکه همه بیهوده ایم !
آره حتی تو !
کی می خواهیم آزاد باشیم !؟
معلم پای تخته داد میزد !
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود !
ولی آخر کلاسیها لواشک بین خود تقسیم می کردند !
وآن یکی، در گوشهای دیگر «جوانان» را ورق می زد !
برای اینکه بیخود، های و هو می کرد و با آن شور بیپایان تساویهای جبری را نشان میداد با خطی خوانا بروی تختهای کز ظلمتی تاریک غمگین بود.
تساوی را چنین بنوشت :
"یک با یک برابر است "
از میان جمع شاگردان یکی برخاست همیشه یک نفر باید بپاخیزد...!
به آرامی سخن سر داد: تساوی اشتباهی فاحش و محض است !
نگاه بچهها ناگه به یک سو خیره گشت ! و معلم مات بر جا ماند !
و او پرسید:
اگر یک فرد انسان، واحد یک بود آیا یک با یک برابر بود ؟!
سکوت مدهوشی بود و سوالی سخت !
معلم خشمگین فریاد زد آری برابر بود ؟!
و او با پوزخندی گفت: اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آنکه زور و زر به دامن داشت بالا بود ؟!
و آنکه قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت پایین بود ؟!
اگر یک فرد انسان واحد یک بود آنکه صورت نقره گون،
چون قرص مه میداشت بالا بود ؟!
وآن سیه چرده که می نالید پایین بود ؟!
اگر یک فرد انسان واحد یک بود این تساوی زیر و رو می شد !
حال میپرسم: یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفتخواران از کجا آماده میگردید؟!!
یا چه کس دیوار چینها را بنا میکرد؟!!
یک اگر با یک برابر بود پس که پشتش زیر بار فقر خم میگشت؟!!
یا که زیر ضربه شلاق له میگشت؟!
یک اگر با یک برابر بود پس چه کس آزادگان را در قفس میکرد؟!!
معلم ناله آسا گفت:
بچهها در جزوههای خویش بنویسید:
" یک با یک برابر نیست "
هنوز تمدن به طبقه ی چهارم دانشگاه ما نرسیده است !
تمام کلاسهای هنر در طبقه ی چهارم برگزار می شود !
اساتید با ماژیک بلد نیستن کار کنن !
" یک با یک برابر است ؟"
اگر یک با یک برابر بود که اینجا ایران نبود !
امروز یه چیزی فهمیدم !
"بعضی ها زندن برای اینکه کشتن جرمه !"
حالم از خودم بهم میخوره !
از اینکه همه بیهوده ایم !
آره حتی تو !
کی می خواهیم آزاد باشیم !؟
معلم پای تخته داد میزد !
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود !
ولی آخر کلاسیها لواشک بین خود تقسیم می کردند !
وآن یکی، در گوشهای دیگر «جوانان» را ورق می زد !
برای اینکه بیخود، های و هو می کرد و با آن شور بیپایان تساویهای جبری را نشان میداد با خطی خوانا بروی تختهای کز ظلمتی تاریک غمگین بود.
تساوی را چنین بنوشت :
"یک با یک برابر است "
از میان جمع شاگردان یکی برخاست همیشه یک نفر باید بپاخیزد...!
به آرامی سخن سر داد: تساوی اشتباهی فاحش و محض است !
نگاه بچهها ناگه به یک سو خیره گشت ! و معلم مات بر جا ماند !
و او پرسید:
اگر یک فرد انسان، واحد یک بود آیا یک با یک برابر بود ؟!
سکوت مدهوشی بود و سوالی سخت !
معلم خشمگین فریاد زد آری برابر بود ؟!
و او با پوزخندی گفت: اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آنکه زور و زر به دامن داشت بالا بود ؟!
و آنکه قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت پایین بود ؟!
اگر یک فرد انسان واحد یک بود آنکه صورت نقره گون،
چون قرص مه میداشت بالا بود ؟!
وآن سیه چرده که می نالید پایین بود ؟!
اگر یک فرد انسان واحد یک بود این تساوی زیر و رو می شد !
حال میپرسم: یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفتخواران از کجا آماده میگردید؟!!
یا چه کس دیوار چینها را بنا میکرد؟!!
یک اگر با یک برابر بود پس که پشتش زیر بار فقر خم میگشت؟!!
یا که زیر ضربه شلاق له میگشت؟!
یک اگر با یک برابر بود پس چه کس آزادگان را در قفس میکرد؟!!
معلم ناله آسا گفت:
بچهها در جزوههای خویش بنویسید:
" یک با یک برابر نیست "
۲.۰k
۱۳ بهمن ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.