PT24
PT24
من:کوک زشته کوک:خیله خوب سرشو گذاشت رو سینم جیمین:نترس نمیخورمش کوک:جرعت داری بهش دست بزن مال خودمه جیمین:کوککککک کوک:زهرمار چیه جیمین:کسی که تیر زد کوک:خوب پیداش کردی جیمین:اینجا جاسوس داریم کوک باید هواسمون به ماریا باشه معلوم نیست دفع بعد چی میشه کوک:خودم هواسم بهش هست واسش بادیگارد میزارم نمیزارم دوباره چیزیش شه من:خودت خوبی داروهاتو خوردی کوک:نه من:چیییییی نخوردی کوک:عزیزم باشه آروم باش خوب پیشم نبود همه مدت اینجا بودم من:قلبت درد نمیکنه؟ نه کوک:نه عزیزم خوبم من:به یکی بگو برات بیاره کوک:باشه نگران نباش خوشگل من من:چیو نگران نباشم تازه خوب شدی جیمین:ایشش آنقدر پروش نکن بعد میخواد خودشو واست لوس کنه من اینو میشناسم من:خوب نگرانشم کوک:نگرانمه تو چی میگی برو بیرون میخوام باهاش تنها باشم جیمین:ایششش رفت بیرون کوک: چرا ناراحتی عزیزم سرمو گرفتم پایین که گرفت بالا کوک:گفتم نگاهتو ازم نگیر بگو چی شده من:دوست ندارم ناراحتیمو ببینی کوک:آره قلبمو به درد میاره وقتی ناراحتی ولی هرچیم باشه نباید نگاه تو ازم بگیری دستمو گرفت موهامو نوازش کرد من:یعنی بابام میخواد منو به زور ازت بگیره من نمیخوام دوباره برگردم پیش اون اگه برگردم منو میکشه کوک:عزیزم مگه من مردم الان بهت گفتم نمیزارم دست کسی بهت بخوره نمیزارم کسی ازم جدات کنه مگر اینکه از روجنازه من رد شن بخوان تو رو ببرن خودت که خوب منو میشناسی من:اوهوم همون موقع کلیم تیر کشید من:آی کوک:درد داری هنوز من:آره کوک:میگم دکتر بیاد عرق کردی عزیزم تختمو آورد پایین صافم کرد پتو رو کشید روم در زدن رفتم دیدم بادیگارده بادیگارد:ارباب داروتونو آوردم کوک:برو دکترم صدا کن بیاد بادیگار:چشم کوک:اینجا به من نگو ارباب احمق میگیرنم بادیگارد:بله رفت قرصشو خورد
من:کوک زشته کوک:خیله خوب سرشو گذاشت رو سینم جیمین:نترس نمیخورمش کوک:جرعت داری بهش دست بزن مال خودمه جیمین:کوککککک کوک:زهرمار چیه جیمین:کسی که تیر زد کوک:خوب پیداش کردی جیمین:اینجا جاسوس داریم کوک باید هواسمون به ماریا باشه معلوم نیست دفع بعد چی میشه کوک:خودم هواسم بهش هست واسش بادیگارد میزارم نمیزارم دوباره چیزیش شه من:خودت خوبی داروهاتو خوردی کوک:نه من:چیییییی نخوردی کوک:عزیزم باشه آروم باش خوب پیشم نبود همه مدت اینجا بودم من:قلبت درد نمیکنه؟ نه کوک:نه عزیزم خوبم من:به یکی بگو برات بیاره کوک:باشه نگران نباش خوشگل من من:چیو نگران نباشم تازه خوب شدی جیمین:ایشش آنقدر پروش نکن بعد میخواد خودشو واست لوس کنه من اینو میشناسم من:خوب نگرانشم کوک:نگرانمه تو چی میگی برو بیرون میخوام باهاش تنها باشم جیمین:ایششش رفت بیرون کوک: چرا ناراحتی عزیزم سرمو گرفتم پایین که گرفت بالا کوک:گفتم نگاهتو ازم نگیر بگو چی شده من:دوست ندارم ناراحتیمو ببینی کوک:آره قلبمو به درد میاره وقتی ناراحتی ولی هرچیم باشه نباید نگاه تو ازم بگیری دستمو گرفت موهامو نوازش کرد من:یعنی بابام میخواد منو به زور ازت بگیره من نمیخوام دوباره برگردم پیش اون اگه برگردم منو میکشه کوک:عزیزم مگه من مردم الان بهت گفتم نمیزارم دست کسی بهت بخوره نمیزارم کسی ازم جدات کنه مگر اینکه از روجنازه من رد شن بخوان تو رو ببرن خودت که خوب منو میشناسی من:اوهوم همون موقع کلیم تیر کشید من:آی کوک:درد داری هنوز من:آره کوک:میگم دکتر بیاد عرق کردی عزیزم تختمو آورد پایین صافم کرد پتو رو کشید روم در زدن رفتم دیدم بادیگارده بادیگارد:ارباب داروتونو آوردم کوک:برو دکترم صدا کن بیاد بادیگار:چشم کوک:اینجا به من نگو ارباب احمق میگیرنم بادیگارد:بله رفت قرصشو خورد
۳۵.۸k
۰۶ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.