چن روز پیش واس خریدای خونه رفتم تو یه مغازه (همین احمدآبا
چن روز پیش واس خریدای خونه رفتم تو یه مغازه (همین احمدآباد خودمون)
یه مرد میانسالی اومد از یخچال 3 تا بطری شیشه ای از ماء شعیرا برداشت
داد به فروشنده که درشو باز کنه
فروشنده با حالت تمسخر بش گف عمو این درش پیچیه و با یه فشار یکیشون رو باز کرد
مرده تشکر کرد و رفت
من خرید زیاد داشتم همون موقه خریدم تموم شد
فروشنده که داشت حساب میکرد بهم گف برمیگرده
-کی!؟
-همین مرده دیگه
-چرا؟
-(باخنده) آخه اون دوتا شیشه ها درشون پیچی نبود
- خب چرا باز نکردی واسش
-(خنده) همینجوری
حساب کردن جنسام تموم شد
قیمت رو بهم گف
منم بدون پول دادن چیزای ک جمع کرده بودمو همونجا رو میز رها کردم رفتم سمت در خروجی
گف آقا چی شد
-(خنده) بیخیال خرید شدم
-برای چی؟ چرا پس این همه وقتمو گرفتی؟
-(خنده) همینجوری
اومدم بیرون
...........
بدجور عصبی شدم از کارش ولی حیف که نمیشد کاریش کرد
چرا بعضی جووانم اینجورن . . .
یه مرد میانسالی اومد از یخچال 3 تا بطری شیشه ای از ماء شعیرا برداشت
داد به فروشنده که درشو باز کنه
فروشنده با حالت تمسخر بش گف عمو این درش پیچیه و با یه فشار یکیشون رو باز کرد
مرده تشکر کرد و رفت
من خرید زیاد داشتم همون موقه خریدم تموم شد
فروشنده که داشت حساب میکرد بهم گف برمیگرده
-کی!؟
-همین مرده دیگه
-چرا؟
-(باخنده) آخه اون دوتا شیشه ها درشون پیچی نبود
- خب چرا باز نکردی واسش
-(خنده) همینجوری
حساب کردن جنسام تموم شد
قیمت رو بهم گف
منم بدون پول دادن چیزای ک جمع کرده بودمو همونجا رو میز رها کردم رفتم سمت در خروجی
گف آقا چی شد
-(خنده) بیخیال خرید شدم
-برای چی؟ چرا پس این همه وقتمو گرفتی؟
-(خنده) همینجوری
اومدم بیرون
...........
بدجور عصبی شدم از کارش ولی حیف که نمیشد کاریش کرد
چرا بعضی جووانم اینجورن . . .
۴.۸k
۱۴ بهمن ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.