ماتیک مانده روی لب منحنی جام..
ماتیک مانده روی لب منحنی جام..
این کات آخر است از این قصهء درام..
هی در کنار پنجره سیگار میکشم..
هی دود میشود نفسم کام پشت کام..
من روی مرز آتش و آب ایستاده ام..
یک نیمه ام گذشتن و یک نیمه انتقام..
چیزی نمانده است ببازم در این قمار..
چیزی نمانده جز من یک کار ناتمام..
میسوختم مثل دوتا شمع روی میز..
از آتشی که موم مرا میخورد مدام..
هی جای بوسه های تورا زخم میشود..
یادت ک بهتر است بگویم به آن جذام..♡
این کات آخر است از این قصهء درام..
هی در کنار پنجره سیگار میکشم..
هی دود میشود نفسم کام پشت کام..
من روی مرز آتش و آب ایستاده ام..
یک نیمه ام گذشتن و یک نیمه انتقام..
چیزی نمانده است ببازم در این قمار..
چیزی نمانده جز من یک کار ناتمام..
میسوختم مثل دوتا شمع روی میز..
از آتشی که موم مرا میخورد مدام..
هی جای بوسه های تورا زخم میشود..
یادت ک بهتر است بگویم به آن جذام..♡
۵۴۵
۱۸ مهر ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.