پارت بیستم رمان تب داغ هوس:
اسمش اين بود که بابا شريک يک چهارم شرکته ولي ما هيچ وقت هيچ سندي رو نديديم نميدونستيم قضيه اين اعتماد بابا چيه ولي همين که سود سرمايه اش ماه به ماه به حسابش ميومد و مدير اجرائي بود انگار براش کافي بود هميشه يه دل شوره بزرگ نسبت به اين کوتاهي بابا داشتيم ولي هيچ وقت فکر نميکردم حماقت من باعث بهم خوردن اين شراکت و دستمون تو حنا موندن بشه اصلا نيازي به فکر نيست ارمين زده بود به هدف بي رد خور نقشه ميکشيد؛ بابا گفته بود که با وجود سن کمش ولي تجارت اونو يه گرگ کرده که يه تنه صد نفررو حريفه حالا دارم با تک تک سلول هاي بدنم اين حرف بابا رو درک ميکنم اون يه گرگه يه گرگ چشم آبي . چيکار بايد بکنم اي کاش مامان يا نگين اين جا بودن هيچ وقت عرضه نداشتم خودم به تنهايي تصميم بگيرم هميشه مامان يا نگين برام تصميم ميگرفتن ،تصميم کبري ي من براي زندگي انتخاب لباسم بود نه اين تصميمي که هم رو آينده خودم تاثير ميذاره هم رو آينده هفت نسل بعد از خودم... بايد چيکار کنم؟ تصميم درست چيه؟ با يد بيشتر فکر کنم ناگهوني گفتم: _به من وقت ..... _نع «اومد جلو تو صورتم چشم گردوند و» گفت: همين الان بغض کردم خيلي ازش ميترسم داره مجبورم ميکنه نه اينکه انتخاب کنم چرچيل آره درست عين چرچيل موذيه ... نفس نفس قبول کن آرمين يه دختر بازه نترس قانون هاي تو خسته اش ميکنه و وقتي به مراد دلش نرسه ولت ميکنه اينطوري هم حرف اونو گوش دادي هم از خونواده حمايت کردي... آرنجمو گرفت و کشيد به طرف خودش تقلا کردم ولي باعث شد اون يکي آرنجمم ميون چنگش بگيره و منو به جلو تر بکشونه کف دستامو رو قفسه سينه اش گذاشتم و خواستم هولش بدم
۹.۵k
۲۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.