پارت سی و هشتم رمان تب داغ هوس:
38
_نگين که داشت رو پوش سفيد مخصوص نقاشي کردنشو ميپوشيد با چشمو ابرو نازک کردن و بالحن پر از حرص گفت:
_رفته خريد واسه عروس خانووووومش که پاگشاش کنه
_امشب ؟!!!
_آره مگه خبر نداري امشب با خونواده اش مياد
_واااي من که اصلا حوصله اشونو ندارم
نگين که انگار منتظر يه جمله بود تا سر دلش باز بشه در جاش جهشي زد و با هيجان و حرص شروع کرد :
_آخ ،گفتي آخه من موندم نعيم از چيه اين دختره افاده اي خوشش اومده به همه ميگه دنبال من نياييد بو ميده البته صد رحمت به مليکا اون مادرش ... مادر فولاد زره است... اصلا ً اين مادر و دختر حس زيبايي کاذب دارن تا مادره ميشينه شروع ميکنه
_نگين که داشت رو پوش سفيد مخصوص نقاشي کردنشو ميپوشيد با چشمو ابرو نازک کردن و بالحن پر از حرص گفت:
_رفته خريد واسه عروس خانووووومش که پاگشاش کنه
_امشب ؟!!!
_آره مگه خبر نداري امشب با خونواده اش مياد
_واااي من که اصلا حوصله اشونو ندارم
نگين که انگار منتظر يه جمله بود تا سر دلش باز بشه در جاش جهشي زد و با هيجان و حرص شروع کرد :
_آخ ،گفتي آخه من موندم نعيم از چيه اين دختره افاده اي خوشش اومده به همه ميگه دنبال من نياييد بو ميده البته صد رحمت به مليکا اون مادرش ... مادر فولاد زره است... اصلا ً اين مادر و دختر حس زيبايي کاذب دارن تا مادره ميشينه شروع ميکنه
۲.۸k
۰۳ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.