#پدر_عشق_بسوزد...
مثل هر شب هوس عشق خودت زد به سرم
چند ساعت شده از زندگیم بی خبرم
این همه فاصله، ده جاده و صد ریل قطار
بال پرواز دلم کو که به سویت بپرم
از همان لحظه که تو رفتی و من ماندم و من
بین این قافیه ها گم شده و در به درم
تا نشستم غزلی تازه سرودم که مگر
این همه فاصله کوتاه شود در نظرم
بسته بسته کدئین خوردم و عاقل نشدم
پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم
بی تو دنیا به درک، بی تو جهنم به درک
کفر مطلق شده ام دایره ای بی وترم
من خدای غزل ناب نگاهت شده ام
از رگ گردن تو، من به تو نزدیک ترم...
***
به عشق شک داری...
تو هم شبیه خودم، در دلت تَرَک داری
و چون شبیه منی، ارزشِ محک داری!
شنیده ام که درختان کوچه می گویند
که با بهار و خزان، حس مشترک داری
نیاز نیست که چیزی به صورتت بزنی!
به لطف حضرت حق، تا ابد بزک داری
به عشق چشم تو آرام و رام می خوابم
دو چشم قهوه ای تلخ و با نمک داری
همیشه گلّه به دنبال توست، شک دارم!
درون حنجره ی خویش نی لبک داری؟
تمام مسئله حل است، پس چرا دیگر
به من، به سبزیِ چشمم، به عشق شک داری...
***
چه فایده؟
یک منظره کشیده ام - امّا چه فایده؟
وقتی که نیستی تو در اینجا چه فایده؟
دریا به رنگ آبیِ روشن، پر از سکوت
وقتی که نیست ماهیِ دریا، چه فایده؟
بی تو به درد می خورد آیا تمامِ من؟
این شاعر همیشه ی تنها؟ چه فایده!
گفتی: بخند، مرد که گریه نمی کند
خندیده ام به ریش خودم، ها... چه فایده؟
در یک اتاق خیس سه در سه بدون تو
با خاطرات یخ زده ی ما، چه فایده...
این منظره بدون تو زیبا نمی شود
از من نگیر بودن خود را... چه فایده-
باید که تا نبودن تو عادتم شود
این سرنوشت من شده... فردا، چه فایده
روی دلم که پا بِگُذاری شکسته ام
این شد جواب عشق من آیا؟ چه فایده...
***
قانون دوم...
نمی گویم به این دیوانه بازیهام عادت کن
فقط مثل گذشته با دل تنگم رفاقت کن
گرفته جنگل تنهایی ام را درد در آغوش
بیا آتش بزن، قلبِ مرا از درد راحت کن
تویی که مثل برمودا دلم را جذب خود کردی
به عشق دخترانِ چشم رنگی هم حسادت کن
بیا و مرد باش و کمتر از آنی که می بینم
مرا با گرگهای هرزه گرد بیشه قسمت کن
دلم یخ بسته، اسکیموی شرقی، با دمِ گرمت
کمی از این دلِ یخ بسته ی قطبی حمایت کن
نیوتن گفت آری، هر عمل، عکس العمل دارد
تو هم "قانونِ دوّم شخص عاشق" را رعایت کن...