چند شاتی یونگی🤍🥂🐾 p¹
صداش رو کمی بالا تر برد و ادامه داد
جیا « تا کی میخوای انقدر نسبت بهم بی تفاوت باشی هاااا؟! منم همسرتم..دل دارم..همیشه از شرکت میای یا از دست کارمندات عصبی یا با اون منشی هرزت وقت میگذرونی...دیگه خستم کردی...
یونگی « بسه دیگه لی جیا! دیگه بسه هرچقدر با حرفای چرت و پرتت اعصابم رو بهم ریختی...آره اصن من با مینی وقت میگذرونم. برای همین بحثای بیخودی که باهات دارم نمیخوام تو خونه بیام و ببینمت...اگه خیلی ناراحتی دادگاه طلاق رو برای همین گذاشتن. ــ
راوی « و بدون حرفی کتش رو از روی کاناپه برداشت و در خونه رو محکم بهم زد...جیا میدونست الان یونگی قهره و حالا حالا برنمیگرده خونه...
ساعت ۱۰ شب//
به ساعت گوشیش نگاهی کرد...یعنی ۶ ساعت بی وقفه توی بالکن زیر برف و تگرگ داشته گریه میکرده؟؟ گلوش میسوخت و چشماش تار میدید...سرش گیج میرفت...از اونجایی که قبلا کارآموز پرستاری بود میتونست بفهمه سرمای بدی خورده...اگه کسی الان اونرو میدید مطمئنا میفهمید چشماش مثل ومپایر ها سرخ شده! دیگه جونی براش نمونده بود...تصمیم گرفت بخوابه...روی تخت رفت و پتو رو تا گلوش کشید...
جیا « تا کی میخوای انقدر نسبت بهم بی تفاوت باشی هاااا؟! منم همسرتم..دل دارم..همیشه از شرکت میای یا از دست کارمندات عصبی یا با اون منشی هرزت وقت میگذرونی...دیگه خستم کردی...
یونگی « بسه دیگه لی جیا! دیگه بسه هرچقدر با حرفای چرت و پرتت اعصابم رو بهم ریختی...آره اصن من با مینی وقت میگذرونم. برای همین بحثای بیخودی که باهات دارم نمیخوام تو خونه بیام و ببینمت...اگه خیلی ناراحتی دادگاه طلاق رو برای همین گذاشتن. ــ
راوی « و بدون حرفی کتش رو از روی کاناپه برداشت و در خونه رو محکم بهم زد...جیا میدونست الان یونگی قهره و حالا حالا برنمیگرده خونه...
ساعت ۱۰ شب//
به ساعت گوشیش نگاهی کرد...یعنی ۶ ساعت بی وقفه توی بالکن زیر برف و تگرگ داشته گریه میکرده؟؟ گلوش میسوخت و چشماش تار میدید...سرش گیج میرفت...از اونجایی که قبلا کارآموز پرستاری بود میتونست بفهمه سرمای بدی خورده...اگه کسی الان اونرو میدید مطمئنا میفهمید چشماش مثل ومپایر ها سرخ شده! دیگه جونی براش نمونده بود...تصمیم گرفت بخوابه...روی تخت رفت و پتو رو تا گلوش کشید...
۸۲.۷k
۱۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.