.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۲۴۰→
ارسلان خیلی مهربونه...ارسلان می تونست وقتی فهمید دختری که باید ازش مراقبت کنه منم،ازاین مسئولیت شونه خالی می کردومی رفت وپشت سرشم نگاه نمی کرد...ولی اون موند...حالا که دارم فکرمی کنم می بینم پیشنهاد غذادرست کردن درعوض کمک ارسلان توپایان نامه امم یه بهانه بود...ارسلان به غذای من نیازی نداشت!!می تونست ازبیرون غذاسفارش بده ومجبورنباشه ماکارونی بدمزه من وبخوره!!اون محتاج قورمه سبزی به قول خودم خوشمزه منم نبود...می تونست ازیه رستوران خوب یه قورمه سبزی عالی بگیره که قطعاهزارهزار بار ازغذای منم بهتربود...من که دوشب بیشترواسش عذا نپختم پس چرا هنوزم داره توپایان نامه ام کمکم می کنه؟!!این به خاطرقلب مهربونشه...قلب مهربونی که سعی داره پشت چهره مغروروخودشیفته اش قایمش کنه...ارسلان خیلی خوش قلبه!!خیلی...من ازش خوشم میاد...شخصیتش خیلی عجیبه...اون شب که با رضا حرف زدم ودپ شدم،کلی مسخره بازی درآوردتایه لبخندبشینه روی لبم.همچین آدمی می تونه بدجنس ونامهربون باشه؟!!
نه نمی تونه...ارسلان بدجنس نیست...خیلی مهربون وخوش قلبه.اون شبی که فیلم ترسناک دیدم وترسیدم،من وتوآغوشش گرفت وآرومم کرد...می تونست بی تفاوت باشه وبهم اهمیت نده!!اصلامی تونست نیادپیشم وبمونه توخونه خودش وراحت وبی خیال بخوابه ...می تونست ازسرِبی تفاوتی شونه ای بالا بندازه وبگه به من چه!!ولی این کارونکرد چون مهربونه...شب عروسی نیکا سرم غیرتی شدولی بعدش حاشاکردکه فقط به خاطرحس مسئولیت بوده...غیرتی شدنش نمی تونه ازسرِ احساس مسئولیتی باشه که دایییش گردنش انداخته....دلیل غیرتی شدنش ونمی دونم ولی این ومی دونم که هرکس دیگه ای جای ارسلان بود،حتی کوچک ترین اهمیتی به این مسئله نمی داد...
من ازارسلان خوشم میاد...شخصیت عجیب ومردونه ای داره...گذشته ازچهره خوبش،یه قلب مهربون وپاک داره...قلبی که پشت این چهره مردونه ومغرورقایم شده...حالا می فهمم که چرا هردختری جذبش میشه...
********
روی مبل نشسته بودم وداشتم تخمه می خوردم...متین و ارسلانم روبروی من روی مبل نشسته بودن نگاهشون به تلویزیون بود.نیکا توی آشپزخونه بودوداشت ظرفای شام ومی شست...
چنددقیقه ای که گذشت،نیکا ازآشپزخونه بیرون اومد.همون طورکه به سمت من میومد، باتعجب گفت:دیا خره اون پوشکایی که توی آشپزخونه اس و واسه کی گرفتی؟!
نگاه شیطونی به ارسلان انداختم وگفتم:واسه بیتای مامانی...
- چی؟!بیتای مامانی دیگه کیه؟؟
ارسلان که انگارحرفای ماروشنیده بود،باشیطنت روبه نیکا گفت:تو بیتای بابارونمی شناسی؟!
نیکا که گیج شده بود روی مبل،کنارمن،نشسست ومثل بچه خنگاگفت:نه والا...بیتا دیگه کیه؟!
نه نمی تونه...ارسلان بدجنس نیست...خیلی مهربون وخوش قلبه.اون شبی که فیلم ترسناک دیدم وترسیدم،من وتوآغوشش گرفت وآرومم کرد...می تونست بی تفاوت باشه وبهم اهمیت نده!!اصلامی تونست نیادپیشم وبمونه توخونه خودش وراحت وبی خیال بخوابه ...می تونست ازسرِبی تفاوتی شونه ای بالا بندازه وبگه به من چه!!ولی این کارونکرد چون مهربونه...شب عروسی نیکا سرم غیرتی شدولی بعدش حاشاکردکه فقط به خاطرحس مسئولیت بوده...غیرتی شدنش نمی تونه ازسرِ احساس مسئولیتی باشه که دایییش گردنش انداخته....دلیل غیرتی شدنش ونمی دونم ولی این ومی دونم که هرکس دیگه ای جای ارسلان بود،حتی کوچک ترین اهمیتی به این مسئله نمی داد...
من ازارسلان خوشم میاد...شخصیت عجیب ومردونه ای داره...گذشته ازچهره خوبش،یه قلب مهربون وپاک داره...قلبی که پشت این چهره مردونه ومغرورقایم شده...حالا می فهمم که چرا هردختری جذبش میشه...
********
روی مبل نشسته بودم وداشتم تخمه می خوردم...متین و ارسلانم روبروی من روی مبل نشسته بودن نگاهشون به تلویزیون بود.نیکا توی آشپزخونه بودوداشت ظرفای شام ومی شست...
چنددقیقه ای که گذشت،نیکا ازآشپزخونه بیرون اومد.همون طورکه به سمت من میومد، باتعجب گفت:دیا خره اون پوشکایی که توی آشپزخونه اس و واسه کی گرفتی؟!
نگاه شیطونی به ارسلان انداختم وگفتم:واسه بیتای مامانی...
- چی؟!بیتای مامانی دیگه کیه؟؟
ارسلان که انگارحرفای ماروشنیده بود،باشیطنت روبه نیکا گفت:تو بیتای بابارونمی شناسی؟!
نیکا که گیج شده بود روی مبل،کنارمن،نشسست ومثل بچه خنگاگفت:نه والا...بیتا دیگه کیه؟!
۲۱.۸k
۱۷ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.