.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۲۹3→
اصلایه چیزی...شاید تمام این مدت داشتی خواب می دیدی وتوهپروت سیرمی کردی...آره...این منطقی تره...آره بابا!!اون حرکات جنتلمنشانه از ارسلان بسی بعیده...حتما خواب دیدم...ملت خواب میبینن مام خواب می بینیم...ای خدا...این همه توهم تو بیداری میزنم بَسَم نبودکه جدیداً توهم زدن توخوابم بهم عنایت کردی؟!!
پوفی کشییدم وچشمام و مالیدم...خمیازه ای کشیدم وبه سمت اتاق رفتم...نگاهی به لباسام اندختم...هنوزلباسای
بیرون تنم بود...لباس راحتی پوشیدم وخودم وپرت کردم روی تخت وچپیدم زیرپتو...
چشمام وبستم واین دفعه برعکس دفعه های قبل، خیلی زود خوابم برد...
**********
درینگ درینگ درینگ
زهرمارو دیرینگ!!دیرینگ توحلقت...دیرینگ بخوره تومَلاجِت...
اَه!!!الانم وقت زنگ زدن بود؟!!اصلا کدوم خری زنگ خونه من وزده؟خب معلومه دیگه ارسلان!!کس دیگه ای که به جزاون نمیاد پیش تو...
ارسلان می کشتمت!!!ارسلان شَقِه شَقِه ات می کنم!!
درینگ درینگ درینگ
صبرکن اومدم...اومدم که بکشمت...اومدم...
بی حوصله وکلافه از روی تخت بلند شدم ویه شال انداختم سرم...به سمت در ورودی خونه دویدم...سگرمه هام بدجور توهم بود...دندونام وروی هم فشار می دادم...دلم می خواد درو بازکنم جفت پابرم توحلقت ارسلان!!!پسره بی شعور...مگه نمی دونی من خوابم؟!!هروقت کسی من وازخواب بیدار کنه اون روی سگم بالا میاد!!!الانم روی سگ من بدجوربالا اومده... خودت وبرای نبرد پیش رو آماده کن ارسی خره...
به در رسیدم وبی معطلی دستم وبه سمت دستگیره دراز کردم...
پرحرص درو بازکردم ودهن بازکردم تاجیغ بزنم که یهو بایه جفت چشم مشکی روبروشدم...
وای!!!این که رعناجونه...ای خاک توسرم!!!
رعناجون بادیدن قیافه من تواون حالت،نگران گفت:دیانا جان خوبی عزیزم؟!!
دهنم و که برای داد زدن سر ارسلان بازشده بود،به طورکامل بستم...
همون یه نیمچه شرفی هم که پیش ننه گودزیلا داشتیم به دیارباقی شتافت!!!
اخمام وازهم بازکردم وبه زور لبخندی روی لبم نشوندم...
مامان ارسلان،باتعجب زل زده بودبه من...سکوت سنگینی بینمون حاکم بود...رعناجون بدجور زل زده بوبدبه من...یه جوری نگاهم می کردکه داشتم ازخجالت آب می شدم...
تک خنده ای کردم تاجو رو عوض کنم...خودم وانداختم توبغل رعناجون وگونه اش وبوسیدم...خودم وازبغلش بیرون کشیدم وبالحنی که سعی می کردم ذوق زده به نظربرسه،گفتم:وای...ســـــــلام!!!رعناجون...الهی دیانافداتون بشه...شماکی اومدین ؟!!می گفتین می خواید بیاید یه گاوی گوسفندی خروسی مرغی خری...
یهو چشمای متعجب رعناجون شدقده دوتاهندونه...
خاک توسرت خرچیه؟!!کی خرو قربونی می کنه؟!!
لبخندملیحی زدم وگفتم:حالا خرکه نه...ولی خب همون گاو یا گوسفندی چیزی سربِبُریم واستون!!!
وتک خنده ای کردم تابلکم رعناجونم یه نیمچه لبخندی بزنه...
پوفی کشییدم وچشمام و مالیدم...خمیازه ای کشیدم وبه سمت اتاق رفتم...نگاهی به لباسام اندختم...هنوزلباسای
بیرون تنم بود...لباس راحتی پوشیدم وخودم وپرت کردم روی تخت وچپیدم زیرپتو...
چشمام وبستم واین دفعه برعکس دفعه های قبل، خیلی زود خوابم برد...
**********
درینگ درینگ درینگ
زهرمارو دیرینگ!!دیرینگ توحلقت...دیرینگ بخوره تومَلاجِت...
اَه!!!الانم وقت زنگ زدن بود؟!!اصلا کدوم خری زنگ خونه من وزده؟خب معلومه دیگه ارسلان!!کس دیگه ای که به جزاون نمیاد پیش تو...
ارسلان می کشتمت!!!ارسلان شَقِه شَقِه ات می کنم!!
درینگ درینگ درینگ
صبرکن اومدم...اومدم که بکشمت...اومدم...
بی حوصله وکلافه از روی تخت بلند شدم ویه شال انداختم سرم...به سمت در ورودی خونه دویدم...سگرمه هام بدجور توهم بود...دندونام وروی هم فشار می دادم...دلم می خواد درو بازکنم جفت پابرم توحلقت ارسلان!!!پسره بی شعور...مگه نمی دونی من خوابم؟!!هروقت کسی من وازخواب بیدار کنه اون روی سگم بالا میاد!!!الانم روی سگ من بدجوربالا اومده... خودت وبرای نبرد پیش رو آماده کن ارسی خره...
به در رسیدم وبی معطلی دستم وبه سمت دستگیره دراز کردم...
پرحرص درو بازکردم ودهن بازکردم تاجیغ بزنم که یهو بایه جفت چشم مشکی روبروشدم...
وای!!!این که رعناجونه...ای خاک توسرم!!!
رعناجون بادیدن قیافه من تواون حالت،نگران گفت:دیانا جان خوبی عزیزم؟!!
دهنم و که برای داد زدن سر ارسلان بازشده بود،به طورکامل بستم...
همون یه نیمچه شرفی هم که پیش ننه گودزیلا داشتیم به دیارباقی شتافت!!!
اخمام وازهم بازکردم وبه زور لبخندی روی لبم نشوندم...
مامان ارسلان،باتعجب زل زده بودبه من...سکوت سنگینی بینمون حاکم بود...رعناجون بدجور زل زده بوبدبه من...یه جوری نگاهم می کردکه داشتم ازخجالت آب می شدم...
تک خنده ای کردم تاجو رو عوض کنم...خودم وانداختم توبغل رعناجون وگونه اش وبوسیدم...خودم وازبغلش بیرون کشیدم وبالحنی که سعی می کردم ذوق زده به نظربرسه،گفتم:وای...ســـــــلام!!!رعناجون...الهی دیانافداتون بشه...شماکی اومدین ؟!!می گفتین می خواید بیاید یه گاوی گوسفندی خروسی مرغی خری...
یهو چشمای متعجب رعناجون شدقده دوتاهندونه...
خاک توسرت خرچیه؟!!کی خرو قربونی می کنه؟!!
لبخندملیحی زدم وگفتم:حالا خرکه نه...ولی خب همون گاو یا گوسفندی چیزی سربِبُریم واستون!!!
وتک خنده ای کردم تابلکم رعناجونم یه نیمچه لبخندی بزنه...
۱۸.۹k
۲۸ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.