نمی دانم، نمی دانم هنگامی که می رفتی صدای هق هق گریه کردن
نمی دانم، نمی دانم هنگامی که می رفتی صدای هق هق گریه کردنم را می شنیدی آن گاه
که از رفتنت دلم به چشمانم فرمان باریدن داد.
نمی دانم هنگام رفتنت به یاد نیاوردی که شاید در یک گوشه از این دنیا قلبی باشد که
روزی آن را تصرف کرده بودی.
نمی دانم شاید فراموش کرده بودی، شاید فراموش کرده بودی آن غم ها را، آن شادی ها
را، آن هیاهو را، آن گریه ها را.
شاید آن نگاه هایی را که از عشق به هم گره میخوردند فراموش کرده بودی.
شاید تو عشق را فراموش کرده بودی.
هنوز جای بوسه هایت را روی گونه هایم احساس می کنم.
هنوز عطر نفس هایت را وقتی در آغوشم بودی احساس می کنم.
هنوز ...
لحظه ی رفتنت انگار همه ی غم ها را در قلب من ریختند. انگار کشتی عشقم در ساحل
تنهایی هایم لنگر انداخت.
پس با تمام وجود فریاد میزنم که تنهای تنهایم
nafas
که از رفتنت دلم به چشمانم فرمان باریدن داد.
نمی دانم هنگام رفتنت به یاد نیاوردی که شاید در یک گوشه از این دنیا قلبی باشد که
روزی آن را تصرف کرده بودی.
نمی دانم شاید فراموش کرده بودی، شاید فراموش کرده بودی آن غم ها را، آن شادی ها
را، آن هیاهو را، آن گریه ها را.
شاید آن نگاه هایی را که از عشق به هم گره میخوردند فراموش کرده بودی.
شاید تو عشق را فراموش کرده بودی.
هنوز جای بوسه هایت را روی گونه هایم احساس می کنم.
هنوز عطر نفس هایت را وقتی در آغوشم بودی احساس می کنم.
هنوز ...
لحظه ی رفتنت انگار همه ی غم ها را در قلب من ریختند. انگار کشتی عشقم در ساحل
تنهایی هایم لنگر انداخت.
پس با تمام وجود فریاد میزنم که تنهای تنهایم
nafas
۵.۵k
۲۵ بهمن ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.