پارت چهارم
هانا : نخیرم اصلا از این خبرا نیس آقای کیم
تهیونگ : چرا هس صبر کن هانا من من اممم چطور بهت بگم خب دوست دارم
هانا : چی 😳 درست فکر می کردم تو واقعا یه دیوونه ای اگه بهم نزدیک بشی مجبور میشم از سئول برم بوسان
تهیونگ : لطفا اینکارو نکن بزار امشب بیام پیشت می خوام باهات صحبت کنم
هانا : در مورد چی بیماریم یا اینکه دوسم داری یا اینکه مامان و بابام و خانوادم چطوری مردن؟
جواب بده آقای کیم ببین من حالم بده کسی نمی تونه درکم کنه لطفا ولم کن برو به زندگیت برس
تهیونگ: اما اما زندگی من تویی از وقتی دیدمت ضربان قلبم از همیشه تند تر میزنه بهت علاقه دارم چرا نمی فهمی
هانا : اگه می خوای بیای خونم شرط دارم
تهیونگ : چه شرطی
هانا : ولم کنی
تهیونگ : یعنی اگه نیام خودت می تونم باهات باشم؟
هانا : نه
تهیونگ : هی خودت الان گفتی بیب
هانا : به من نگو بیبی
تهیونگ : باشه بیب
هانا : اگه با تو باشم که من سکته قلبی می کنم
تهیونگ : نه نترس نمی کنی
هانا ویو
خطاب به تهیونگ
هانا : بعضی ازپسرا خیلی اعصاب آدمو خورد می کنن ( ادمینتون یه خورده بی ادب تشریف دارن)
تهیونگ : خودت اعصاب خورد کنی
از ماشین پیاده شدم که تهیونگ گفت شب می بینمت و رفت ( احساس می کنم خیلی زود اعتراف کرد)
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.