𝖔𝖓 𝖙𝖍𝖊 𝖈𝖔𝖓𝖉𝖎𝖙𝖎𝖔𝖓 𝖔𝖋 𝖑𝖔𝖛𝖊
(Part 36)
نامجون«اتفاقات خوبی در انتظار هر دوتون نیست... از همین الانم بگم کاری از دست ما بر نمیاد... چون سرنوشتتون اینه...
جونگ کوک«سرنوشت؟ این یه چیزه چرته... هیچوقت سرنوشت نمیتونه زندگی رو تعیین کنه... این خود فرده که باعث میشه زندگیش چجوری پیش بره... حالا شاید خیلی کم سرنوشتم تو زندگی نقش داشته باشه...
نامجون«میدونی اگه با سرنوشت بازی کنی شکست میخوری؟ خودتم قبول داری نمیتونی کاریش کنی... پس فقط سعی کن نجاتش بدی...
جونگ کوک«اگه میتونستم که از شما ها کمک نمیخواستم...
جین«خودتو جمع کن... با این کارت فقط همه چیو پیچیده میکنی... باید کاری کنی دوست داشته باشه... و در این حال نباید دوست داشته باشه...
جونگ کوک«شماها دس به یکی کردین منو گیج کنین... یه جوری بگید بفهمم... ربات که نیستم...
جین«ربطی نداره... تنها راهنمایی که میتونم بهت بگم اینکه که بای...
نامجون«نباید بدونه... خواهشن نگو بهش جین هیونگ...
جین«حق داره بدونه این یه مورد رو... اگه اون پیرزنم زنده بود همین کارو میکرد...
نامجون«پس هر اتفاقی افتاد پای خودت...
جین«اوهوم... جونگ کوکا... یه بار بیشتر نمیگم... عشق بینتون دوباره زنده میشه... ولی شبی که ماه خونین میشه شب خطرناکیه... خطر زیادی توی اون شب تحدیدش میکنه... اون شب نزار از عمارت خارج بشه و پیش خودت نگهش دار... بعد اون ماه خونین یه ماه گرفتگی بوجود میاد... زمانش مشخص نیست چون بستگی به سوهی داره... و بعد اتفاق و ماجراهای زیادی واست میفته... برای رسیدن بهش و آرامش دادن به روح و روانش باید تلاش کنی...
جونگ کوک«آخر داستان چی میشه؟
جین«بنظرت دارم قصه میگم؟ آخر داستانت چندین حالت داره... من نمیدونم... سرنوشت آخرشو مشخص میکنه... اینایی که الان گفتمم همش حرف های اون پیرزنه
جونگ کوک«سرنوشت و عجوزه... زندگی من همش تو دست اینا بود... عجوزه مرد ولی هنوز دارم با سرنوشت دستو پنجه نرم میکنم...
جین«یکم دیگه میرسیم عمارت پدریت... آرامش داشته باش و فکرتو درگیر نکن... کلی کار مونده که بهش برسی... باند سئوک و باند یون باهم برای بمب گذاری شرکت نقشه ریختن... خودت میدونی من و نام باید این پرونده رو دست بگیریم... خودتم که باید توی ماموریت باشی... یونگی شی هم از طرف دادستان جانگ اومده... ما چهار نفر به همراه یه نفر دیگه باید جلوی بمب گذاری رو بگیریم...
جونگ کوک«و اون یه نفر کیه؟
یونگی«پارک جیمین... که با حضورشم آشنایی داری
جونگ کوک«ولی جیمین...
نامجون«مامور سازمان اطلاعاتی هم هست...
جونگ کوک«چی مونده که من نمیدونم و باید میدونستم؟ از کِی؟
نامجون«خیلی چیزا... خیلی وقت... بخاطر امنیت سوهی چیزی نگفته به هیچکس...
جونگ کوک«پس حالا حالاها باید بدوییم...
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.