پارت ۱
پارت ۱
هایی باگزی ها امید وارم لذت ببرید از داستان جدیدمون
ساعت ۶ صبح *
دینگگگگ .............. دینگگگگگ ........دین آلارم گوشیم رو خاموش کردم کش و قوسی به بدنم دادم از تخت نازنینم جدا شدم و سمت دسشویی رفتم داشتم مسواک میزدم که در به صدا در اومد همون طور که مسواک میزدم با یه حالت شلخته در رو باز کردم همکارم فرد بود
- وای خدای من کیت به چه روزی افتادی ( دوستای کاترین کیت صداش میکنن )
+سلام فرد چیکار داری؟
سمت دسشویی حرکت میکنم
_ آه پس میرم سر اصل مطلب من یه پرونده......
+ نه
_ کامان بابا دلت به حال همسر باردارم بسوزه
+ میسوزه فرد ولی من دیگه کار نمیکنم بدش به یکی دیگه
از دسشویی میام بیرون میرم سر اشپزخونه فرد هم میاد
_ کیت بسه دیگه باید برگردی سر کار
+ اره الان بعد تهمتی که بهم زدن حتما
_ کیت همه چی حل شده دیگه مسخره بازی در نیار با این پرونده بهت خوش میگذره
از قهوم مینوشم و کمی فکر میکنم فک کنم به یه ماجرا جویی نیاز دارم
+ آه باشه پرونده رو فردا برام بفرست در مورد چیه ؟
_واییی مرسی کیت نه یعنی کارگاه کاترین امم تا جایی که فهمیدیم در مورد یه پسر فرانسوی
میخندم
+ پس اینجا چیکار میکنه ؟
_ انگاری کره ایه ولی فرانسه بزرگ شده فک کنم 22 سالشه و اسم خودشو گذاشته خرگوش سیاه
+ هومممم اوکی پرونده جالبیه بهش رسیدگی میکنم تو هم برو به همسرت برس
از فرد خدافظی کردم و به سمت اتاقم رفتم موهای بلندمو گوجه ای بستم و ارایش ملایمی کرد یه لباس انتخاب کردم ( بالا عکسش هست ) و به سمت در خونه حرکت کردم امروز چند تا کار داشتم
ویو انبار *
دختر چشماش رو باز میکنه هنوز احساس سر گیجه رو توی سرش داره روپوش یه پرستار تنشه و روی کارتش نوشته شده *الا* دستاش رو حرکت میده که صدای قل و زنجیر میاد *بسته شده * ترسیده به اطراف نگاه میکنه تنها چیزی که یادش میومد این بود که یه پسر رو نجات میده ولی بعد چند دقیقه سرش گیج میره و همون جا بیهوش میشه
_ سلام خانوم پرستار
صدای یه پسر اومد و بعد خنده وحشتناکی کرد صدای قدم هاش همین طور نزدیک و نزدیک تر میشد دختر ترسیده به اطراف نگاه میکرد هیچی نمیدید همه جا تاریک بود تا اینکه یه پسر با قد بلند از پشت سایه ها بیرون اومد زن سعی کرد چهرش رو ببینه اما اون یه ماسک خرگوش زده بود پسر نزدیک زن شد و نشست تا بتونه راحت باشه چاقوش رو از پشت کمرش در اورد و روی گردن زن گرفت
_ خب خودت بگو اول چیکار کنم کات رو از بدنت جدا کنم یا چشمات رو در بیارم یا بهتر پوست سرت رو جدا کنم ؟
+ خواهش میکنم ولم کن خواهش
_ نه نه ببین اون یکی انقدر حرف زد که نزاشت از کارم لذت ببرم تو که نمیخوای مهونی رو خراب کنی میخوای
پسر ......
هایی باگزی ها امید وارم لذت ببرید از داستان جدیدمون
ساعت ۶ صبح *
دینگگگگ .............. دینگگگگگ ........دین آلارم گوشیم رو خاموش کردم کش و قوسی به بدنم دادم از تخت نازنینم جدا شدم و سمت دسشویی رفتم داشتم مسواک میزدم که در به صدا در اومد همون طور که مسواک میزدم با یه حالت شلخته در رو باز کردم همکارم فرد بود
- وای خدای من کیت به چه روزی افتادی ( دوستای کاترین کیت صداش میکنن )
+سلام فرد چیکار داری؟
سمت دسشویی حرکت میکنم
_ آه پس میرم سر اصل مطلب من یه پرونده......
+ نه
_ کامان بابا دلت به حال همسر باردارم بسوزه
+ میسوزه فرد ولی من دیگه کار نمیکنم بدش به یکی دیگه
از دسشویی میام بیرون میرم سر اشپزخونه فرد هم میاد
_ کیت بسه دیگه باید برگردی سر کار
+ اره الان بعد تهمتی که بهم زدن حتما
_ کیت همه چی حل شده دیگه مسخره بازی در نیار با این پرونده بهت خوش میگذره
از قهوم مینوشم و کمی فکر میکنم فک کنم به یه ماجرا جویی نیاز دارم
+ آه باشه پرونده رو فردا برام بفرست در مورد چیه ؟
_واییی مرسی کیت نه یعنی کارگاه کاترین امم تا جایی که فهمیدیم در مورد یه پسر فرانسوی
میخندم
+ پس اینجا چیکار میکنه ؟
_ انگاری کره ایه ولی فرانسه بزرگ شده فک کنم 22 سالشه و اسم خودشو گذاشته خرگوش سیاه
+ هومممم اوکی پرونده جالبیه بهش رسیدگی میکنم تو هم برو به همسرت برس
از فرد خدافظی کردم و به سمت اتاقم رفتم موهای بلندمو گوجه ای بستم و ارایش ملایمی کرد یه لباس انتخاب کردم ( بالا عکسش هست ) و به سمت در خونه حرکت کردم امروز چند تا کار داشتم
ویو انبار *
دختر چشماش رو باز میکنه هنوز احساس سر گیجه رو توی سرش داره روپوش یه پرستار تنشه و روی کارتش نوشته شده *الا* دستاش رو حرکت میده که صدای قل و زنجیر میاد *بسته شده * ترسیده به اطراف نگاه میکنه تنها چیزی که یادش میومد این بود که یه پسر رو نجات میده ولی بعد چند دقیقه سرش گیج میره و همون جا بیهوش میشه
_ سلام خانوم پرستار
صدای یه پسر اومد و بعد خنده وحشتناکی کرد صدای قدم هاش همین طور نزدیک و نزدیک تر میشد دختر ترسیده به اطراف نگاه میکرد هیچی نمیدید همه جا تاریک بود تا اینکه یه پسر با قد بلند از پشت سایه ها بیرون اومد زن سعی کرد چهرش رو ببینه اما اون یه ماسک خرگوش زده بود پسر نزدیک زن شد و نشست تا بتونه راحت باشه چاقوش رو از پشت کمرش در اورد و روی گردن زن گرفت
_ خب خودت بگو اول چیکار کنم کات رو از بدنت جدا کنم یا چشمات رو در بیارم یا بهتر پوست سرت رو جدا کنم ؟
+ خواهش میکنم ولم کن خواهش
_ نه نه ببین اون یکی انقدر حرف زد که نزاشت از کارم لذت ببرم تو که نمیخوای مهونی رو خراب کنی میخوای
پسر ......
۱۲.۵k
۰۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.