فیک همسر من شات²
همسر من ⛓🦋
یونگی:بازم رفته (پدرشو میگه )
اجوما :نه پسر قشنگم پدرت شرکته
از اجوما تشکر کردمو رفتم تو اتاقم
اجوما رو خیلی دوست داشتم خیلی مهربون بود منو یاد مامانم مینداخت نشستم روی صندلی پیانوم داشتم فکر میکردم که با صدای اجوما که صدام میزد از فکر در اومدم .
اجوما :پسرم بیا پایین
رفتم پایین توی همون لحظه یکی از زیر دستای بابام از عمارت رفت .
با دیدن اون از اجوما پرسیدم باز پدرم چی گفته
اجوما با لبخند گف:ازت خواست امشب آماده باشی برای یه قرار کاری باید به خونه یکی از دوستاشون برین .
شوگا اوفی کشیدو گفت باشه همش همینه اما این بار یه حس عجیبی داره همینطور داشت با خودش کلنجار میرفت که یه دفه یاد این افتاد که سرش خورد ب در و افتاد (اوخی پسرم 😀) سرشو گرفت یه دفه از جاش بلند شدو گف آخ باید برم لباس بگیرم😃
بعد رف تو اتاقش و درو بست .
ا.ت ویو
رفتم حاضر شدم که برم پاساژ یه لباس لش پوشیدم برق لب زدم و رفتم سوار ماشینم شدم و راه افتادم به سمت پاساژِ <مان سون>همیشه از این پاساژ خرید میکردم .(عکس لباسی که باهاش رفت و ماشینو براتون میزارم )
یونگی ویو
رفتم حاضر شدم یه لباس لش گشاد پوشیدمو رفتم سوار ماشینم شدم ک برم برای خرید (عکساشون رو میزارم )
یادم افتاد عطر نزدم تو داشبورد دنبال عطر میگشتم که یه کارت پیدا کردم کارتو برداشتم دیدم تبلیغه تبلیغ پاساژ<مان سون >تعریفشو خیلی شنیده بودم ریموت درو زدمو از عمارت رفتم بیرون.
پرش زمانی
ا.ت ویو
رسیدم و کلید ماشینمو دادم ب پارکینگ بان(اسمشو نمیدونم خو😐)تا ماشینو ببره تو پارکینگ خودمم رفتم تو پاساژ .
*شوگا هم همینطور آخه پارم بنویسم 😐😂*
ا.ت ویو
داشتم مغازه هارو نگاه میکردم که محو تماشاشون شده بودم .که به چیزی برخورد کردم افتادم .بلند شدمو خودمو داشتم میتکوندم که گفتم هووووش حواست کجاست (خفه شو زنیکه با پسرم درست رفتار کن تا پارت نکردماا😐
یونگی:بازم رفته (پدرشو میگه )
اجوما :نه پسر قشنگم پدرت شرکته
از اجوما تشکر کردمو رفتم تو اتاقم
اجوما رو خیلی دوست داشتم خیلی مهربون بود منو یاد مامانم مینداخت نشستم روی صندلی پیانوم داشتم فکر میکردم که با صدای اجوما که صدام میزد از فکر در اومدم .
اجوما :پسرم بیا پایین
رفتم پایین توی همون لحظه یکی از زیر دستای بابام از عمارت رفت .
با دیدن اون از اجوما پرسیدم باز پدرم چی گفته
اجوما با لبخند گف:ازت خواست امشب آماده باشی برای یه قرار کاری باید به خونه یکی از دوستاشون برین .
شوگا اوفی کشیدو گفت باشه همش همینه اما این بار یه حس عجیبی داره همینطور داشت با خودش کلنجار میرفت که یه دفه یاد این افتاد که سرش خورد ب در و افتاد (اوخی پسرم 😀) سرشو گرفت یه دفه از جاش بلند شدو گف آخ باید برم لباس بگیرم😃
بعد رف تو اتاقش و درو بست .
ا.ت ویو
رفتم حاضر شدم که برم پاساژ یه لباس لش پوشیدم برق لب زدم و رفتم سوار ماشینم شدم و راه افتادم به سمت پاساژِ <مان سون>همیشه از این پاساژ خرید میکردم .(عکس لباسی که باهاش رفت و ماشینو براتون میزارم )
یونگی ویو
رفتم حاضر شدم یه لباس لش گشاد پوشیدمو رفتم سوار ماشینم شدم ک برم برای خرید (عکساشون رو میزارم )
یادم افتاد عطر نزدم تو داشبورد دنبال عطر میگشتم که یه کارت پیدا کردم کارتو برداشتم دیدم تبلیغه تبلیغ پاساژ<مان سون >تعریفشو خیلی شنیده بودم ریموت درو زدمو از عمارت رفتم بیرون.
پرش زمانی
ا.ت ویو
رسیدم و کلید ماشینمو دادم ب پارکینگ بان(اسمشو نمیدونم خو😐)تا ماشینو ببره تو پارکینگ خودمم رفتم تو پاساژ .
*شوگا هم همینطور آخه پارم بنویسم 😐😂*
ا.ت ویو
داشتم مغازه هارو نگاه میکردم که محو تماشاشون شده بودم .که به چیزی برخورد کردم افتادم .بلند شدمو خودمو داشتم میتکوندم که گفتم هووووش حواست کجاست (خفه شو زنیکه با پسرم درست رفتار کن تا پارت نکردماا😐
۹.۸k
۱۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.