یاد من باشد فردا حتماً
یاد من باشد فردا حتماً
چای را دم بکنم
و درایوان حیاط، سفره را پهن کنم
در جوار گل یاس
نان و چایی بخورم
ناز گل را بکشم
حق به شب بو بدهم
بگذرم ازسر تقصیر رفیق
بنشینم دم در
چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تا که شاید برسد همسفری
ببرد این دل ما را با خود
و بدانم دیگر قهر هم چیز بدیست
یاد من باشد فردا حتماً
باور این را بکنم
که دگر فرصت نیست
و بدانم که اگر دیرکنم
مهلتی نیست مرا
و بدانم که شبی خواهم رفت
و شبی هست، که نیست،
پس از آن فردایی
مهربان باشم با مردم شهر
و فراموش کنم هرچه گذشت
چای را دم بکنم
و درایوان حیاط، سفره را پهن کنم
در جوار گل یاس
نان و چایی بخورم
ناز گل را بکشم
حق به شب بو بدهم
بگذرم ازسر تقصیر رفیق
بنشینم دم در
چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تا که شاید برسد همسفری
ببرد این دل ما را با خود
و بدانم دیگر قهر هم چیز بدیست
یاد من باشد فردا حتماً
باور این را بکنم
که دگر فرصت نیست
و بدانم که اگر دیرکنم
مهلتی نیست مرا
و بدانم که شبی خواهم رفت
و شبی هست، که نیست،
پس از آن فردایی
مهربان باشم با مردم شهر
و فراموش کنم هرچه گذشت
۱.۲k
۰۷ اسفند ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.