𝖔𝖓 𝖙𝖍𝖊 𝖈𝖔𝖓𝖉𝖎𝖙𝖎𝖔𝖓 𝖔𝖋 𝖑𝖔𝖛𝖊
(Part 51)
سوهی«ا..ارباب این خوبه؟
جونگ کوک«باید تا زیر زانوت باشه...خیلی کوتاهه...برو توی اتاق پورو تا خودم واست لباس انتخاب کنم...
سوهی«*بدون حرفی میره توی اتاق پرو
جونگ کوک«یه لباس بلند سفید با آستین پفی براش انتخاب کردم و بهش دادم... اینو بپوش بیا ببینمت..
سوهی«*بعد چن دقیقه از اتاق پرو میاد بیرون
جونگ کوک«*رو به فروشنده... همینو برمیداریم..
سوهی«نه..من از این خوشم نمیاد..
جونگ کوک«کدومو میخوای؟
سوهی«همون که توی رگال لباساست..کپی همینه فقط کوتاهه
جونگ کوک«*چیزی نمیگه اما از شدت حرص قرمز شده..
سوهی«به سمت رگال لباسا میره و همون لباسی که خودش میخواست رو برمیداره
جونگ کوک«اما این که..*و دستشو روی صورتش میکشه... من بیرون وایسادم..*و کارت رو به سوهی میده... خودت حساب کن..
سوهی«*کارت رو از کوک میگیره...ممنونم ارباب..لباس رو حساب کردم و بعد از تعویض لباس خودم از مغازه بیرون رفتم... ارباب از مغازه کفش فروشی بیرون اومد و یه جفت کفش رو جلوم گذاشت...
جونگ کوک«*کفش سوهی رو در میاره... زود اینارو بپوش اگه اندازت نیس یا تنگه یا ازش خوشت نمیاد عوضش کنم...
سوهی«*کفش رو میپوشه... کاملا اندازمه ارباب..
جونگ کوک«اهوم..اگه دوستش نداری تا یکی دیگه بگیرم؟
سوهی«نه ارباب همین خوبه..
جونگ کوک«کفش خودت رو بپوش و اینو بزار توی پاکتش.. زیورآلاتی چیزی نمیخوای؟
سوهی«نه ارباب..
جونگ کوک«پس همینجا وایسا تا من برم لباسی که سفارش داده بودمو بگیرم..*و بلند میشه و میره
سوهی«روی صندلی توی پاساژ نشستم... وقتی ارباب جلوم نیم خیز نشسته بود استرس تمام وجودمو گرفته بود... توی فکر بودم که با کشیده شدن دستی روی اجزای صورتم سرمو با دلهوره بالا آوردم...
+خانوم به این زیبایی افتخار آشنایی نمیدن؟ *و دستشو به سمت بدن سوهی دراز میکنه
جونگ کوک«از مغازه بیرون اومدم و با دیدن سوهی که اشک امونش نمیداد که از خودش در برابر اون پسره ح*رومی دفاع کنه داغ شدم... نفهمیدم چجوری مشتمو توی صورت پسره خالی کردم... تا میخورد زدمش و بلند شدم...
جونگ کوک«*لگدی توی شکم پسره میزنه... ببینم بازم جرعت مزاحمت بهش رو میدی یا نه..
+*به زور از سرجاش بلند میشه و با پوز خند میگه..تا مثل اون باشه چرا کنه نه..
جونگ کوک«خواستم دوباره به سمتش برم که سوهی با صدای گرفته جلومو گرفت..
سوهی«*با صدای خش... ارباب مردم دارن نگا میکنن..لطفا بیاید بریم..
+دیدی خودشم دوس داره؟ چرا مانعش میشی؟
جونگ کوک«قبل از اینکه سوهی رو نادیده بگیرم آرنج یکی محکم توی صورتش فرو اومد..
تهیونگ«تا یاد بگیری پاتو از گلیمت دراز تر نکنی..میخوای بگم اخراجت کنن؟ میدونی که سر حرفام هستم..
+ت..تو..اینجا چی میخوای..
تهیونگ«اینا به تو مربوطه؟
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.