تقدیم به
تقدیم به
بانوی هجده ساله:
(شاید زبان حال خانم
حضرت زینب با
مادرش حضرت زهرا)
رفتی و خاطره ها پنجره
را وا کردند/
هی نشستند و فقط گریه تماشا کردند
صورت مرد در این هیمنه
دیدن دارد/
گونه وقتی بشود آینه دیدن دارد
گونه اش آینه بندان به
نظر می آید/
چقدر عشق به چشمان
پدر می آید
اشک و لبخند علی ، آه
عجب تلفیقی/
نیست برّنده تر از تیغ
سکوتش تیغی
بوی بدر و احد و خیبر و
خندق دارد/
ذولفقاری که اگر دق
بکند حقّ دارد
قسمت این بود که من
همدم بابا باشم/
بعد از این مثل خودت
ام ابیها باشم
بعد از این داغ که آتش
به همه عالم زد/
من خودم شانه به موهای
خودم خواهم زد
رفتی و مبدأ غم را به
دلم آوردی/
با همه کودکیم خوب
بزرگم کردی
میروم در دل آتش ،
بخدا باکی نیست/
راستی مادر من ، چادر
من خاکی نیست!!!
آتش از داغ غمت سوخته،
بی تاب شده/
از خجالت زده گی خاک
رهت آب شده
آب گفتم چقدر حرف به
ذهنم آمد/
یک کفن باز از این چند
کفن کم آمد
غم نباید به گل فاطمه
غالب بشود/
مانده تا زینب تو ام مصائب بشود
داغ محسن چقدر زود
زمین گیرت کرد/
پیش از آنی که خودت پیر
شوی پیرت کرد
جای آن لاله خدا یاس به
ما خواهد داد/
محسنت رفته و عباس به
ما خواهد داد
شهر در سیطره ی شوم
شبی تاریک است/
باید آماده شوم روز دهم
نزدیک است...
بانوی هجده ساله:
(شاید زبان حال خانم
حضرت زینب با
مادرش حضرت زهرا)
رفتی و خاطره ها پنجره
را وا کردند/
هی نشستند و فقط گریه تماشا کردند
صورت مرد در این هیمنه
دیدن دارد/
گونه وقتی بشود آینه دیدن دارد
گونه اش آینه بندان به
نظر می آید/
چقدر عشق به چشمان
پدر می آید
اشک و لبخند علی ، آه
عجب تلفیقی/
نیست برّنده تر از تیغ
سکوتش تیغی
بوی بدر و احد و خیبر و
خندق دارد/
ذولفقاری که اگر دق
بکند حقّ دارد
قسمت این بود که من
همدم بابا باشم/
بعد از این مثل خودت
ام ابیها باشم
بعد از این داغ که آتش
به همه عالم زد/
من خودم شانه به موهای
خودم خواهم زد
رفتی و مبدأ غم را به
دلم آوردی/
با همه کودکیم خوب
بزرگم کردی
میروم در دل آتش ،
بخدا باکی نیست/
راستی مادر من ، چادر
من خاکی نیست!!!
آتش از داغ غمت سوخته،
بی تاب شده/
از خجالت زده گی خاک
رهت آب شده
آب گفتم چقدر حرف به
ذهنم آمد/
یک کفن باز از این چند
کفن کم آمد
غم نباید به گل فاطمه
غالب بشود/
مانده تا زینب تو ام مصائب بشود
داغ محسن چقدر زود
زمین گیرت کرد/
پیش از آنی که خودت پیر
شوی پیرت کرد
جای آن لاله خدا یاس به
ما خواهد داد/
محسنت رفته و عباس به
ما خواهد داد
شهر در سیطره ی شوم
شبی تاریک است/
باید آماده شوم روز دهم
نزدیک است...
۳.۵k
۱۳ اسفند ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.