آوای دروغین
part29
بعد از ارسال آدرسی که تهیونگ گفته بود به مونا و گفتن زمان قرار تهیونگو بیرون کرد و گرفتم خوابیدم
فردا صبح بیدار شدم و بعد از خوردن صبحونه همه رفتن بیرون هر کدوم کاری داشتن با خیال اینکه هیچ کس خونه نیست رفتم حموم و لباسم برنداشتم که هیچ کس خونه نیست و راحت از حموم در میام و لباس میپوشم
بعد از حموم با خیال راحت با یه حولهی کوتاه که از بالای سینم تا یکم پایین باسنم و میپوشوند بیرون اومدم خواستم برم اتاقم که با چهرهی متعجب و بهت زده جونگکوک روبهرو شدم
نا خودآگاه جیغی زدم و دویدم سمت اتاقم
درو باز کردم و خودمو انداختم اتاقم و درو بستم نفس نفس میزدم
جلوی آینه وایسادم گونههام سرخ شده بود و سینهام به خاطر سریع دویدن تند تند بالا پایین میشد
سریع لباسامو پوشیدم و آروم دستگیره رو پایین کشیدم
خجالت زده بیرون رفتم سعی میکردم به بی سر و صداترین حالت ممکن راه برم
با صدای سرفهای از پشت سرم پاهام میخ زمین شد و به معنای واقعی سنگکوب کردم
سعی کردم خونسردیمو حفظ کنم و آرامش داشته باشم ولی با اتفاقی که چند لحظه پیش افتاده بود امکان نداشت بتونم خونسردیمو حفظ کنم
آروم سرمو انداختم پایین و برگشتم
اصلا بالا نگاه نمیکردم و فقط به جوراب های سیاه کوک نگاه میکردم
_سرتو بگیر بالا ببینم
آروم سرمو بالا آوردم و چشمامو بستم و شروع کردم تند تند حرف زدن
+واقعا ببخشید من نمیدونستم تو خونهای فکر میکردم مثل بقیه رفتی بیرون مگر نه همچین کاری نمیکردم
یکم گذشت ولی صدایی نیومد لای یه چشمم و باز کردم و صورت جدی کوک که چشمای خندونش از هفت فرسخی داد میزد به زور جلوی خندش و گرفته
_ایندفه رو میبخشم ولی دیگه اینکارو نکن اگه من نبودم و کس دیگهای بود به راحتی میفهمید تو دختری
به سرعت سرمو بالا پایین کردم که اینبار جلوی خندش و نگرفت و با دستش لپمو کشید
_اینجوری خیلی کیوت میشی
کپ کردم ولی کوک خیلی عادی راهشو کشید و رفت دستمو گذاشتم روی قلبم که میخواست سینم و پاره کنه و بپره بیرون
ببخشید دیر شد امروز فقط تونستم اینو بنویسم فردا بیشتر میزارم
بعد از ارسال آدرسی که تهیونگ گفته بود به مونا و گفتن زمان قرار تهیونگو بیرون کرد و گرفتم خوابیدم
فردا صبح بیدار شدم و بعد از خوردن صبحونه همه رفتن بیرون هر کدوم کاری داشتن با خیال اینکه هیچ کس خونه نیست رفتم حموم و لباسم برنداشتم که هیچ کس خونه نیست و راحت از حموم در میام و لباس میپوشم
بعد از حموم با خیال راحت با یه حولهی کوتاه که از بالای سینم تا یکم پایین باسنم و میپوشوند بیرون اومدم خواستم برم اتاقم که با چهرهی متعجب و بهت زده جونگکوک روبهرو شدم
نا خودآگاه جیغی زدم و دویدم سمت اتاقم
درو باز کردم و خودمو انداختم اتاقم و درو بستم نفس نفس میزدم
جلوی آینه وایسادم گونههام سرخ شده بود و سینهام به خاطر سریع دویدن تند تند بالا پایین میشد
سریع لباسامو پوشیدم و آروم دستگیره رو پایین کشیدم
خجالت زده بیرون رفتم سعی میکردم به بی سر و صداترین حالت ممکن راه برم
با صدای سرفهای از پشت سرم پاهام میخ زمین شد و به معنای واقعی سنگکوب کردم
سعی کردم خونسردیمو حفظ کنم و آرامش داشته باشم ولی با اتفاقی که چند لحظه پیش افتاده بود امکان نداشت بتونم خونسردیمو حفظ کنم
آروم سرمو انداختم پایین و برگشتم
اصلا بالا نگاه نمیکردم و فقط به جوراب های سیاه کوک نگاه میکردم
_سرتو بگیر بالا ببینم
آروم سرمو بالا آوردم و چشمامو بستم و شروع کردم تند تند حرف زدن
+واقعا ببخشید من نمیدونستم تو خونهای فکر میکردم مثل بقیه رفتی بیرون مگر نه همچین کاری نمیکردم
یکم گذشت ولی صدایی نیومد لای یه چشمم و باز کردم و صورت جدی کوک که چشمای خندونش از هفت فرسخی داد میزد به زور جلوی خندش و گرفته
_ایندفه رو میبخشم ولی دیگه اینکارو نکن اگه من نبودم و کس دیگهای بود به راحتی میفهمید تو دختری
به سرعت سرمو بالا پایین کردم که اینبار جلوی خندش و نگرفت و با دستش لپمو کشید
_اینجوری خیلی کیوت میشی
کپ کردم ولی کوک خیلی عادی راهشو کشید و رفت دستمو گذاشتم روی قلبم که میخواست سینم و پاره کنه و بپره بیرون
ببخشید دیر شد امروز فقط تونستم اینو بنویسم فردا بیشتر میزارم
۴.۳k
۰۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.