p.4
جانگ کوک:به تو ربطی نداره
دیگه چیزی نگفتم.
جانگ کوک:نگهبان(با داد)
یه دفعه دونفر اومدن داخل.تعظیم کردن.
جانگ کوک:بازش کنید
یکی از اونا اومد سمتم و دستامو باز کرد.از روی صندلی بلند شدم که پاهام سست شد و افتادم زمین.
دستمو روی پاهام گذاشتم و مالیدمشون.
جانگ کوک:بیارینش
اون دوتا مرد از زیر شونم گرفتن و بلندم کردن.
بعد از چند مین جلوی اتاقی بایستادن.
جانگ کوک:میتونین برین
منو ول کردن و تعظیم کردن و رفتن.جانگ کوک درو باز کرد و وارد اتاق شد.نمیدونم چرا آستری داشتم.با پاهای لرزون وارد اتاق شدم ولی با چیزی که دیدم،سر جام میخکوب شدم!
جانگ کوک:درستش کن
پاهام سست شد و روی زمین افتادم.گرمی قطرات اشک رو روی گونم حس میکردم!
ا/ت:لطفا اینکارو نکن!هر کاری بگی میکنم!
جانگ کوک:گفتم درستش کن(با عربده)
گریم شدت گرفت!آروم بلند شدم.می خواستم به سمت میز برم ولی پاهام یاریم نمیکرد.انگار چیزی منو نگه داشته بود.با تمام توانم قدم برداشتم.به میز رسیدم.دستام میلرزید!حالا میفهمیدم که چرا استرس داشتم.آروم اره برقی رو برداشتم و به سمت تخت سنگی بزرگه وسط اتاق حرکت کردم.کناره تخت ایستادم و اره رو روشن کردم.نگاهی به جانگ کوک کردم که با پوزخند ترسناکی به من نگاه میکرد.نگاهمو ازش گرفتم.گریم شدت گرفت.هق هقام بلند شده بود!نمی تونستم درست نفس بکشم!آروم اره رو به سمت دستش بردم و روی پوست دستش فشار دادم که جیغ دختره لند شد.گریم بیشتر شد!اره رو بیشتر فشردم که توی گوشت دختر فرو رفت و خونش روی صورتم پاشید.یه دفعه دست دختر کنده شد و روی پاهام افتاد!با گریه به سمت دست دیگه ی دختر حرکت کردم.
ا/ت:لطفا منو ببخش!من مجبورم که اینکارو انجام بدم!
آروم اره رو به سمت دستش بردم و محکم فشار دادم که دستش جدا شد و روی زمین افتاد.دیگه نمیتونستم!اره رو پرت کردم و به سمت جانگ کوک رفتم.
ا/ت:لطفا!هر کاری بگی انجام میدم!
جانگ کوک:گفتم اون لعنتی رو درست کن(با عربده)
ا/ت:لطفا..
به سوزش بدی روی گونم حرفم نصفه موند.با چشمای اشکی بهش نگاه کردم.
جانگ کوک:برو درستش کن
با گریه بلند شدم و به سمت ارو رفتم.اره رو برداشتم و به سمت تخت حرکت کردم.به سمت پاهای دختر رفتم و قطعش کردم.به سمت صورتش رفتم.این بدترین بخشش بود!صدای هق هقام به عوج رسید.چاغو رو برداشتم.چاغو ی بزرگی که اره ای شکل بود.چاغو رو به سمت صورت دختر بردم.دستمو روی صورتش گذاشتم.
ا/ت:متاسفم!منو ببخش!
چاقو رو توی چشمش فرو بردم که دادش بلند شد.چاقو رو دور تا دور کاسه ی چشمش کشیدم و بیرون آوردم که تخم چشمشم همراه با چاقو بیرون اومد.جیغ بلندی کشیدم.سرمو با دستام گرفتم.
ا/ت:نه!من این کارو نکردم!من قاتل نیستم!من این کارو نمیکنم!ولم کنین!بزارین برم لعنتیا!(با گریه و داد)
دست خودم نبود!انگار دیوونه شده بودم!فقط می خواستم داد بزنم و گریه کنم!می خواستم بمیرم!می خواستم به خودم تلقین کنم که من اینکار رو نکردم!ولی میدونستم که نمیتونم بمیرم!میدونستم که یان دروغه و من این کارو کردم!می خواستم همه ی اینا یه خواب باشه!ولی میدونستم که این شدنی نیست!
یه دفعه....
دیگه چیزی نگفتم.
جانگ کوک:نگهبان(با داد)
یه دفعه دونفر اومدن داخل.تعظیم کردن.
جانگ کوک:بازش کنید
یکی از اونا اومد سمتم و دستامو باز کرد.از روی صندلی بلند شدم که پاهام سست شد و افتادم زمین.
دستمو روی پاهام گذاشتم و مالیدمشون.
جانگ کوک:بیارینش
اون دوتا مرد از زیر شونم گرفتن و بلندم کردن.
بعد از چند مین جلوی اتاقی بایستادن.
جانگ کوک:میتونین برین
منو ول کردن و تعظیم کردن و رفتن.جانگ کوک درو باز کرد و وارد اتاق شد.نمیدونم چرا آستری داشتم.با پاهای لرزون وارد اتاق شدم ولی با چیزی که دیدم،سر جام میخکوب شدم!
جانگ کوک:درستش کن
پاهام سست شد و روی زمین افتادم.گرمی قطرات اشک رو روی گونم حس میکردم!
ا/ت:لطفا اینکارو نکن!هر کاری بگی میکنم!
جانگ کوک:گفتم درستش کن(با عربده)
گریم شدت گرفت!آروم بلند شدم.می خواستم به سمت میز برم ولی پاهام یاریم نمیکرد.انگار چیزی منو نگه داشته بود.با تمام توانم قدم برداشتم.به میز رسیدم.دستام میلرزید!حالا میفهمیدم که چرا استرس داشتم.آروم اره برقی رو برداشتم و به سمت تخت سنگی بزرگه وسط اتاق حرکت کردم.کناره تخت ایستادم و اره رو روشن کردم.نگاهی به جانگ کوک کردم که با پوزخند ترسناکی به من نگاه میکرد.نگاهمو ازش گرفتم.گریم شدت گرفت.هق هقام بلند شده بود!نمی تونستم درست نفس بکشم!آروم اره رو به سمت دستش بردم و روی پوست دستش فشار دادم که جیغ دختره لند شد.گریم بیشتر شد!اره رو بیشتر فشردم که توی گوشت دختر فرو رفت و خونش روی صورتم پاشید.یه دفعه دست دختر کنده شد و روی پاهام افتاد!با گریه به سمت دست دیگه ی دختر حرکت کردم.
ا/ت:لطفا منو ببخش!من مجبورم که اینکارو انجام بدم!
آروم اره رو به سمت دستش بردم و محکم فشار دادم که دستش جدا شد و روی زمین افتاد.دیگه نمیتونستم!اره رو پرت کردم و به سمت جانگ کوک رفتم.
ا/ت:لطفا!هر کاری بگی انجام میدم!
جانگ کوک:گفتم اون لعنتی رو درست کن(با عربده)
ا/ت:لطفا..
به سوزش بدی روی گونم حرفم نصفه موند.با چشمای اشکی بهش نگاه کردم.
جانگ کوک:برو درستش کن
با گریه بلند شدم و به سمت ارو رفتم.اره رو برداشتم و به سمت تخت حرکت کردم.به سمت پاهای دختر رفتم و قطعش کردم.به سمت صورتش رفتم.این بدترین بخشش بود!صدای هق هقام به عوج رسید.چاغو رو برداشتم.چاغو ی بزرگی که اره ای شکل بود.چاغو رو به سمت صورت دختر بردم.دستمو روی صورتش گذاشتم.
ا/ت:متاسفم!منو ببخش!
چاقو رو توی چشمش فرو بردم که دادش بلند شد.چاقو رو دور تا دور کاسه ی چشمش کشیدم و بیرون آوردم که تخم چشمشم همراه با چاقو بیرون اومد.جیغ بلندی کشیدم.سرمو با دستام گرفتم.
ا/ت:نه!من این کارو نکردم!من قاتل نیستم!من این کارو نمیکنم!ولم کنین!بزارین برم لعنتیا!(با گریه و داد)
دست خودم نبود!انگار دیوونه شده بودم!فقط می خواستم داد بزنم و گریه کنم!می خواستم بمیرم!می خواستم به خودم تلقین کنم که من اینکار رو نکردم!ولی میدونستم که نمیتونم بمیرم!میدونستم که یان دروغه و من این کارو کردم!می خواستم همه ی اینا یه خواب باشه!ولی میدونستم که این شدنی نیست!
یه دفعه....
۸.۴k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.