تقدیم بتمام مادران رنج کشیده ای عالم
تقدیم بتمام مادران رنج کشیده ای عالم
فردا رهسپار قم تا بعدازیکسال رخ زیبای مادررا بری سنگ قبرش زیارت کنم وبگویم
مادربی همتای رنجپرورم دخت کوچکت را که امانتی بزرگ دردستم بود به خانه ای زیبا ودلنشین که مردی بزرگوارسکاندارش هست بدرقه کردم باتمام تنهایم برسرراهش گلبرگهای که اشکم انرا شسته بود نهادم تابگرگان که منزلگه همنفش بود باارامش برسد
تک پسرت ثمره ای عذابهای بی شمارت را راهی خانه ای بختی نمودیم که زیبا کلبه ایست برای خود
الهام نازنین هم هنوز همسایه ایم مادربااجازه دخترم صدایش می کنم
ودرجوابم می گوید (کی دیده مادرت سه سال ازت بزرگتر باشه )
هنوز هرصبح ازبالا سرکی به پایین میزنم پرده هارابرایت کنارمیزنم تا ببینی روشنای خورشید زیبا راکه چگونه برجای تخت مریضیت می تابد ودانه های اشکم که گه گاهی درنبودت چشمم راتارمی کند.....
امان ازمسیولیت دوباره بالامیرم می دانم امیرکوچلوت بایدبره مدرسه پدربزرگش هم که دعا می کنی براش؟چه سوالی بود پسرعمه خودته
نمی دانم چرا این جملات را اینجا درمحیطی مجازی بزبان جاری می کنم
ولی خوب میدانم دوستان واقعی نادیده ای دارم که درکشان بی حداست پس می گوییم ازتنهای وسیعی که دراعماق وجودم هست درنبود پشتیبان ودلسوز ویاورم
می گوییم چه سخت است دراوج جوانی مسیولیت پذیرفتن وازتمام اینها مادرحال می فهمم ده سال پیش وقتی اشکت بدرقه ای راهم بودبری زندگی مشترکم
چه پریشان خیالیهای دردل شب داشتی برای خوشبختیم
یکسال ونیم است رفته ای ولی ده ها سال پیر شدم چون همیشه درپس کارومشغله بایدلبخندبزنم
چون اینراباوردارم باتمام فرسایش زودهنگام تنم ولی دنیا زیباست
روزپنجشنبه درجمعه ای غریبان دیارم راباتوخورشیدزندگیم تازه می کنم وخاک مزارت را میبوسم ومی بوییم ومیگوییم امیدوارم ازدستم راضی باشی ولبخندزیبایت بدرقه ای راه همه ای ما باشد
دوستت دارم یگانه ترین مهربان زندگیم
فردا رهسپار قم تا بعدازیکسال رخ زیبای مادررا بری سنگ قبرش زیارت کنم وبگویم
مادربی همتای رنجپرورم دخت کوچکت را که امانتی بزرگ دردستم بود به خانه ای زیبا ودلنشین که مردی بزرگوارسکاندارش هست بدرقه کردم باتمام تنهایم برسرراهش گلبرگهای که اشکم انرا شسته بود نهادم تابگرگان که منزلگه همنفش بود باارامش برسد
تک پسرت ثمره ای عذابهای بی شمارت را راهی خانه ای بختی نمودیم که زیبا کلبه ایست برای خود
الهام نازنین هم هنوز همسایه ایم مادربااجازه دخترم صدایش می کنم
ودرجوابم می گوید (کی دیده مادرت سه سال ازت بزرگتر باشه )
هنوز هرصبح ازبالا سرکی به پایین میزنم پرده هارابرایت کنارمیزنم تا ببینی روشنای خورشید زیبا راکه چگونه برجای تخت مریضیت می تابد ودانه های اشکم که گه گاهی درنبودت چشمم راتارمی کند.....
امان ازمسیولیت دوباره بالامیرم می دانم امیرکوچلوت بایدبره مدرسه پدربزرگش هم که دعا می کنی براش؟چه سوالی بود پسرعمه خودته
نمی دانم چرا این جملات را اینجا درمحیطی مجازی بزبان جاری می کنم
ولی خوب میدانم دوستان واقعی نادیده ای دارم که درکشان بی حداست پس می گوییم ازتنهای وسیعی که دراعماق وجودم هست درنبود پشتیبان ودلسوز ویاورم
می گوییم چه سخت است دراوج جوانی مسیولیت پذیرفتن وازتمام اینها مادرحال می فهمم ده سال پیش وقتی اشکت بدرقه ای راهم بودبری زندگی مشترکم
چه پریشان خیالیهای دردل شب داشتی برای خوشبختیم
یکسال ونیم است رفته ای ولی ده ها سال پیر شدم چون همیشه درپس کارومشغله بایدلبخندبزنم
چون اینراباوردارم باتمام فرسایش زودهنگام تنم ولی دنیا زیباست
روزپنجشنبه درجمعه ای غریبان دیارم راباتوخورشیدزندگیم تازه می کنم وخاک مزارت را میبوسم ومی بوییم ومیگوییم امیدوارم ازدستم راضی باشی ولبخندزیبایت بدرقه ای راه همه ای ما باشد
دوستت دارم یگانه ترین مهربان زندگیم
۱.۶k
۱۹ اسفند ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.