خداوند موجودی قوی خلق کرد و نام او را مرد گذاشت...
خداوند موجودی قوی خلق کرد و نام او را مرد گذاشت...
از او پرسید:
آیا راضی هستی...؟؟!
مرد گفت: نه...
خداوند پرسید:
چه می خواهی؟!
مرد گفت:
آینه ای می خوام که در آن بزرگی خود را ببینم...
تکیه گاهی می خوام که در هنگام خستگی و آزردگی بر آن تکیه زنم و آرامش پیدا کنم...
کسی که همدم لحظات تنهایی ام باشد...
نقابی می خواهم که در هنگام ضرورت پشت آن مخفی شوم...
کسی که زیبایی اش چشمم را نوازش دهد...
اندیشه ای می خوام که در آن غوطه ور گردم...
و چراغی که با آن هدایت و راهنمایی شوم...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
و اینجا بود که خداوند گفت :
این خیلی زر میزنه!!
یه موجودی بسازم دهنشو سرویس کنه!
و اینگونه شد که خداوند زن را آفرید...!!
از او پرسید:
آیا راضی هستی...؟؟!
مرد گفت: نه...
خداوند پرسید:
چه می خواهی؟!
مرد گفت:
آینه ای می خوام که در آن بزرگی خود را ببینم...
تکیه گاهی می خوام که در هنگام خستگی و آزردگی بر آن تکیه زنم و آرامش پیدا کنم...
کسی که همدم لحظات تنهایی ام باشد...
نقابی می خواهم که در هنگام ضرورت پشت آن مخفی شوم...
کسی که زیبایی اش چشمم را نوازش دهد...
اندیشه ای می خوام که در آن غوطه ور گردم...
و چراغی که با آن هدایت و راهنمایی شوم...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
و اینجا بود که خداوند گفت :
این خیلی زر میزنه!!
یه موجودی بسازم دهنشو سرویس کنه!
و اینگونه شد که خداوند زن را آفرید...!!
۱.۲k
۰۵ فروردین ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.