part 1
[ ویرا]
در حالی که جلوی اینه وایستاده بودم شروع کردم به خوندن، دستی به موهام ی طوسی رنگم کشیدم و گفتم
_ به به چه سری
دستی به دم عقرب شکلم کشیدم و ادامه دادم
_ چه دمی
و در همین حین دستی به شاخایای مشکی رنگم کشیدم و خوندم
_ عجب شاخی
و در همین حین قری به کمر و گردنم دادم و بازم اسکل بازی در اووردم .
یهو یه صدایی با تاسف گفتم
_ واقعا که، انگار نه انگار شیطانی ؛ واقعا متاسفم .
خنده ای سر دادم و گفتم
_ فعلا که طرد شده م و تمام قدرتام گرفته شدم جز این لامصبا و اشاره ای به کلم و دمم زدم .
دوباره همون صدا که هامین بودش در اومد
_ چقد زر زدی .
و گذاش رف . هعی خدا با کیا شدیم ده نفر و داریم زندگی میکنیم .
از اتاق کوچیک خونه بیرون اومدم و به سمت هال رفتم .
بچه ها هرکدوم داشتند یه گهی میخوردن .خخ.
برای مثال دوا که عین چی رو اوپن اشپزخونه نشسته بود و غذا میلومبوند و بعد اون اهورا و رهام که ظاهرا با هم دعوا کرده بودن چون مث خر با هم قهر بودن ولی زیر چشی همو میپاییدن . هامین هم داشت با دوس دخترش چت میکرد .
نگاهمو چرخوندم که تارا رو دیدم که داشت تو اشپزخونه یه گوهی میخورد و بعد اون انا که مثل صگ داشت شیمی میخوند و با هایلایترش متنارو خط خطی میکرد . دانیارم داشت چند تا چرت و پرت پست میکرد تو اینستا و بعد اون اریا که داشت رو متن اهنگ جدیدش کار میکرد و الا هم تا زانو تو گوشیش خم بود .
شونه ای بالا انداختم گفتم
_ اه بابا چقد شما زیادین .
اریا سرشو بالا اوورد و با اعصابی داغون گفت
_ ناراحتی برو
بعد سرشو انداخت پایینو با همون اخما شروع به نوشتن .
دوا همونطور که داشت غذا رو قورت میداد گفت
_ این دوتا کبوتر عاشق چرا قهر کردن باهم .
منظورش با اهورا ورهام بود . با حرف دوا ، اهورا با توپی پر گفت
_ اقا واسه من دختر باز شده ، خودم بزرگش کردم بعد واسه من رفته شماره دختره رو گرفته بعد ادای رهام رو در اوورد و با صدای خش دار ساختگی ِرگهام موقع مخ زنی گف: حتما بهتون زنگ میزنم لیدی بعد صداشو نازک کرد : منتظرتمااا هاااانیییی .
رهام هم جیغ زد
_ گمشووو بابااااا بزار باد بیااااااد بااااااااابااااااااا ، پنج سال ازم بزرگه مرتیکه فک میکنه قد سن بابامو داره ، اصن دوس داشتم برم شماره دختره رو بگیرم به تو چه ، تو ام برو با اون ریحانا خانوم دل بگیر کلیه و زبون و چشم و قلوه پس بده .
هامین که از خنده داشت دسته مبل رو گاز میگرفت پاشد سمت رهام رفت و طبق عادت همیشگیش موهای قرمز رنگشو بهم ریختو با خنده بهش گفت
_ ارام باش گل من ، پاشو بریم مغازه فک کنم شکلات خونت پایین اومده داری جیغ جیغ میکنی .
بعد هم دستشو گرفت و رفت ، که اهورا با همون توپ پر گفت
_ شما حق نداری جایی بری ، به خصوص با این هامین .
رهام که به تخ*مشم نبود ، زبونی بیرون انداخت و رفت .
اهورا پوفی کشید که تارا با دوتا ماگ اومد و پیش انای نشست و گفت
_ خوردی ؟ حالاهستشو تف کن بیرون .
در حالی که جلوی اینه وایستاده بودم شروع کردم به خوندن، دستی به موهام ی طوسی رنگم کشیدم و گفتم
_ به به چه سری
دستی به دم عقرب شکلم کشیدم و ادامه دادم
_ چه دمی
و در همین حین دستی به شاخایای مشکی رنگم کشیدم و خوندم
_ عجب شاخی
و در همین حین قری به کمر و گردنم دادم و بازم اسکل بازی در اووردم .
یهو یه صدایی با تاسف گفتم
_ واقعا که، انگار نه انگار شیطانی ؛ واقعا متاسفم .
خنده ای سر دادم و گفتم
_ فعلا که طرد شده م و تمام قدرتام گرفته شدم جز این لامصبا و اشاره ای به کلم و دمم زدم .
دوباره همون صدا که هامین بودش در اومد
_ چقد زر زدی .
و گذاش رف . هعی خدا با کیا شدیم ده نفر و داریم زندگی میکنیم .
از اتاق کوچیک خونه بیرون اومدم و به سمت هال رفتم .
بچه ها هرکدوم داشتند یه گهی میخوردن .خخ.
برای مثال دوا که عین چی رو اوپن اشپزخونه نشسته بود و غذا میلومبوند و بعد اون اهورا و رهام که ظاهرا با هم دعوا کرده بودن چون مث خر با هم قهر بودن ولی زیر چشی همو میپاییدن . هامین هم داشت با دوس دخترش چت میکرد .
نگاهمو چرخوندم که تارا رو دیدم که داشت تو اشپزخونه یه گوهی میخورد و بعد اون انا که مثل صگ داشت شیمی میخوند و با هایلایترش متنارو خط خطی میکرد . دانیارم داشت چند تا چرت و پرت پست میکرد تو اینستا و بعد اون اریا که داشت رو متن اهنگ جدیدش کار میکرد و الا هم تا زانو تو گوشیش خم بود .
شونه ای بالا انداختم گفتم
_ اه بابا چقد شما زیادین .
اریا سرشو بالا اوورد و با اعصابی داغون گفت
_ ناراحتی برو
بعد سرشو انداخت پایینو با همون اخما شروع به نوشتن .
دوا همونطور که داشت غذا رو قورت میداد گفت
_ این دوتا کبوتر عاشق چرا قهر کردن باهم .
منظورش با اهورا ورهام بود . با حرف دوا ، اهورا با توپی پر گفت
_ اقا واسه من دختر باز شده ، خودم بزرگش کردم بعد واسه من رفته شماره دختره رو گرفته بعد ادای رهام رو در اوورد و با صدای خش دار ساختگی ِرگهام موقع مخ زنی گف: حتما بهتون زنگ میزنم لیدی بعد صداشو نازک کرد : منتظرتمااا هاااانیییی .
رهام هم جیغ زد
_ گمشووو بابااااا بزار باد بیااااااد بااااااااابااااااااا ، پنج سال ازم بزرگه مرتیکه فک میکنه قد سن بابامو داره ، اصن دوس داشتم برم شماره دختره رو بگیرم به تو چه ، تو ام برو با اون ریحانا خانوم دل بگیر کلیه و زبون و چشم و قلوه پس بده .
هامین که از خنده داشت دسته مبل رو گاز میگرفت پاشد سمت رهام رفت و طبق عادت همیشگیش موهای قرمز رنگشو بهم ریختو با خنده بهش گفت
_ ارام باش گل من ، پاشو بریم مغازه فک کنم شکلات خونت پایین اومده داری جیغ جیغ میکنی .
بعد هم دستشو گرفت و رفت ، که اهورا با همون توپ پر گفت
_ شما حق نداری جایی بری ، به خصوص با این هامین .
رهام که به تخ*مشم نبود ، زبونی بیرون انداخت و رفت .
اهورا پوفی کشید که تارا با دوتا ماگ اومد و پیش انای نشست و گفت
_ خوردی ؟ حالاهستشو تف کن بیرون .
۲.۵k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.