وقتی استاد موسیقی..(دوپارتی)
کیمی:عا ا استاد.. ببخشین
استاد: اون کی بود کیمی؟
کیمی: عم.. خب..
یونگی: دوس پسرش
کیمی: یونگی*اروم*
یونگی: مصتر اگه کاری نداری قط کن مزاحم نشو
کیمی:*از استرس هیچی نمیگه*
وقتی یونگی تلفن رو قط کرد به کیمی گفت
یونگی: یا مامانتو راضی میکنی که ادامه ندی یا من کاری میکنم که اون مرده زجه بزنه
کیمی: یونگی..
یونگی: هیشش.همین که گفتم من نمیخوام اون مرده به دوس دخترم نزدیک بشه
کیمی:ب باشه با مامانم حرف میزنم
یونگی:همه چیو به مامانت بگو اگه نگفتی خودم نمیزارم بری به اون کلاس فاکی فهمیدی؟
کیمی: ب باشه*با تردید*
کیمی: خب یونگی من باید برم مامانم شک میکنه
یونگی: خودم میبرمت
کیمی: نه نه لازم نیست خودم میرم
یونگی: حرفمو دوبار تکرار نمیکنم کیمی*عصبی*
کیمی: خب بریم
بعد از چند مین*
کیمی: مرسی همینجاس خونمون
یونگی: باشه برو پس..یادت باشه چی گفتم بهت
کیمی:باشه خدافظ
یونگی: خدافظ
دخترک با تردید وارد خونه شد و با چهره عصبی پدر و مادرش رو به رو شد..
کیمی: س سلام
*م کیمی=مامان کیمی*
م کیمی: کجا بودی؟
کیمی: کلاس
ب کیمی: چرا دیر اومدی خونه؟
کیمی: خب یکمم تو بازار گشتم
ب کیمی: با دوس پسرت؟
کیمی: چ چی؟
م کیمی: استادت زنگ زد..
کیمی:...
م کیمی: گفت یه پسر گوشیتو جواب داد و استادت نکرانت شده بود
کیمی: نگران من؟
م کیمی: بله
ب کیمی: اون پسره کیه؟
کیمی:*از استرس هیچی نمیگه*
ب کیمی: با تو عم*داد*
پدرش اومد جلو و یه سیلی محکم به دختر زد که گوشه لبش پاره شد..
کیمی بغضش ترکید و گفت..
کیمی: من دیگه به اون کلاس نمیرم*گریه*
م کیمی: چی؟
کیمی: استادش اذیتم میکنه بهم میچسبه من به اون کلاس فاکی نمیرممم*گریه*
م کیمی:...
ب کیمی:...
کیمی اینو گفت و رفت سمت اتاقش و گوشیشو دراورد و به یونگی پیام داد
در پیام*
کیمی: سلام یونگی
همه چیو به مامان و بابام گفتم ولی اونا فهمیدن که دوس پسر دارم..
یونگی: چی؟ چطوری فهمیدن؟
کیمی: استاده بهشون زنگ زد
یونگی: میدونم چیکارش کنم..
کیمی: یونگی تروخدا بلایی سرش نیاری
یونگی: کاری میکنم زجه بزنه
کیمی:یونگی تروخدا دردسر درست نکن ولش کن
یونگی: باشه
پایان چت*😐
دختر خودشو پرت کرد رو تخت و به زندگیش فکر میکرد..
که مادرش وارد شد..
م کیمی: دخترم با استادت صحبت کردم دیگه نمیری
کیمی: هوم..
م کیمی: ولی اون پسره کیه؟
کیمی: دوستم
م کیمی: اسمش چیه خانوادش چطورین؟
کیمی: مین یونگی.. ۱۹ سالشه.. وضع مالی شون خوبه
م کیمی: من مشکلی ندارم.. تو دوسش داری؟
کیمی: اره.. اون خیلی بهم اهمیت میده
ب کیمی: خب.. بهش بگو بیاد خونه ببینمش
کیمی: ب بابا.. باشه
چند روز گذشت و یونگی اومد خونه کیمی و پدر و مادر کیمی مخالفتی نداشتن و گذاشتن باهم دوست بمونن
پایان
اگه خوشتون اومد ممنون میشم حمایت کنید..
راستی گایز این دو پارتی ایدش از زندگی خودمه.. ولی هیچ پسری در زندگیم وجود نداشته و من همینطوری به یونگی ربطش دادم..
🙂
استاد: اون کی بود کیمی؟
کیمی: عم.. خب..
یونگی: دوس پسرش
کیمی: یونگی*اروم*
یونگی: مصتر اگه کاری نداری قط کن مزاحم نشو
کیمی:*از استرس هیچی نمیگه*
وقتی یونگی تلفن رو قط کرد به کیمی گفت
یونگی: یا مامانتو راضی میکنی که ادامه ندی یا من کاری میکنم که اون مرده زجه بزنه
کیمی: یونگی..
یونگی: هیشش.همین که گفتم من نمیخوام اون مرده به دوس دخترم نزدیک بشه
کیمی:ب باشه با مامانم حرف میزنم
یونگی:همه چیو به مامانت بگو اگه نگفتی خودم نمیزارم بری به اون کلاس فاکی فهمیدی؟
کیمی: ب باشه*با تردید*
کیمی: خب یونگی من باید برم مامانم شک میکنه
یونگی: خودم میبرمت
کیمی: نه نه لازم نیست خودم میرم
یونگی: حرفمو دوبار تکرار نمیکنم کیمی*عصبی*
کیمی: خب بریم
بعد از چند مین*
کیمی: مرسی همینجاس خونمون
یونگی: باشه برو پس..یادت باشه چی گفتم بهت
کیمی:باشه خدافظ
یونگی: خدافظ
دخترک با تردید وارد خونه شد و با چهره عصبی پدر و مادرش رو به رو شد..
کیمی: س سلام
*م کیمی=مامان کیمی*
م کیمی: کجا بودی؟
کیمی: کلاس
ب کیمی: چرا دیر اومدی خونه؟
کیمی: خب یکمم تو بازار گشتم
ب کیمی: با دوس پسرت؟
کیمی: چ چی؟
م کیمی: استادت زنگ زد..
کیمی:...
م کیمی: گفت یه پسر گوشیتو جواب داد و استادت نکرانت شده بود
کیمی: نگران من؟
م کیمی: بله
ب کیمی: اون پسره کیه؟
کیمی:*از استرس هیچی نمیگه*
ب کیمی: با تو عم*داد*
پدرش اومد جلو و یه سیلی محکم به دختر زد که گوشه لبش پاره شد..
کیمی بغضش ترکید و گفت..
کیمی: من دیگه به اون کلاس نمیرم*گریه*
م کیمی: چی؟
کیمی: استادش اذیتم میکنه بهم میچسبه من به اون کلاس فاکی نمیرممم*گریه*
م کیمی:...
ب کیمی:...
کیمی اینو گفت و رفت سمت اتاقش و گوشیشو دراورد و به یونگی پیام داد
در پیام*
کیمی: سلام یونگی
همه چیو به مامان و بابام گفتم ولی اونا فهمیدن که دوس پسر دارم..
یونگی: چی؟ چطوری فهمیدن؟
کیمی: استاده بهشون زنگ زد
یونگی: میدونم چیکارش کنم..
کیمی: یونگی تروخدا بلایی سرش نیاری
یونگی: کاری میکنم زجه بزنه
کیمی:یونگی تروخدا دردسر درست نکن ولش کن
یونگی: باشه
پایان چت*😐
دختر خودشو پرت کرد رو تخت و به زندگیش فکر میکرد..
که مادرش وارد شد..
م کیمی: دخترم با استادت صحبت کردم دیگه نمیری
کیمی: هوم..
م کیمی: ولی اون پسره کیه؟
کیمی: دوستم
م کیمی: اسمش چیه خانوادش چطورین؟
کیمی: مین یونگی.. ۱۹ سالشه.. وضع مالی شون خوبه
م کیمی: من مشکلی ندارم.. تو دوسش داری؟
کیمی: اره.. اون خیلی بهم اهمیت میده
ب کیمی: خب.. بهش بگو بیاد خونه ببینمش
کیمی: ب بابا.. باشه
چند روز گذشت و یونگی اومد خونه کیمی و پدر و مادر کیمی مخالفتی نداشتن و گذاشتن باهم دوست بمونن
پایان
اگه خوشتون اومد ممنون میشم حمایت کنید..
راستی گایز این دو پارتی ایدش از زندگی خودمه.. ولی هیچ پسری در زندگیم وجود نداشته و من همینطوری به یونگی ربطش دادم..
🙂
۱۰.۰k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.