ادامه پست ((نمیدونم))...
ادامه پست ((نمیدونم))...
چون بعضی وقتها ما با وارد شدن به زندگیه کسی تو دل تاریک وپر از غم اون یک شعله کوچیک امید روشن میکنیم وطرفو به زندگی امیدوارمیکنیم...ولی بعدنبا نامردی هامون باعث خاموش شدن اون نور امید میشیم که خودمونروشن کرده بودیم وکجاش ترسناک وعذاب وجدان اوره!!؟؟؟اونجا که خاموشیه اون شعله کوچیک امید باعث خاموش شدن همیشگی ومرگ طرفمون میشه...
من از زخم شمشیر ترس ندارم!!؟چون بعد چندوقت درد کشیدن خوب میشه وروش لباس پوشیده میشه واصلا شاید بعضی روزها یادمون بره زخمی داشتیمو دردی....
..من از مرگ نمیترسم!!؟؟چون مرگ فقط یک لحظست وبعدش حسابوکتاب باخدا...
.....ولی....ولی،
از جدایی میترسم..از خاموش کردن دلیکه خودم روشنش کردم میترسم...!!!؟؟چون،،وقتی دل بشکنه..هر روز بدترو بدتر میشه ونه لباسی میشه روش پوشید مثل زخم شمشیرمعلوم نشه...ونه یکدفه میمیرم تا دیگه بهش فکر نکنم..در عوضش روزی صدباربدتر زخمهای دلم میسوزه وصدبار میمیرمو زنده میشم...
...توکه اسمتوگذاشتی مرد،،،توکه یک پایپ بوسه گاه لبات شدهبه جای عشقت...توکه بیرون رفتن وفضا رفتنت باچندتا رفیقه بدبخت تر ازخودت وچندگرم شیشه،عادی شده پس چیشد اون حرفا،اون دوستت دارم ها،اون...
خانومه ۲۹ساله،من ازت یک خاهش دارم اون ۲تا قرص برنجو بنداز تو چاه،قبلش بدون دو تا چشم بچه ی ۶سالت ارزشش بیشتر از دوتا قرصه برنجه...اگه خاستی بخوریش برو چشم بچتو در بیار بعد بخور تا اون بچه چشم انتظار مادری نباشه که تنهاش گذاشت تو این دنیای نامرد...
ارهباتوهستم اگه بخای از تودل دردها میتونی مسیر ارامش وامید رو پیدا کنی...بخاطر بچت،بخاطر اوناییکه دوستت دارن وبارفتنت داغون میشن...پس بخاطر کسیکه با چند گرم شیشه مرگتو فراموش میکنه انگار که از اول نبودی خودتو ازبین نبر...بدون تو واسه هر نمیدونمت میتونی یک جواب پیدا کنی...
...نمیدونم چرا زندم هنوز ونفس میکشم،،،،جواب((چون بچه داری.واون بچه اینده بدون مادرو نمیخاد))
....نمیدونم چرا اینطور شد؟؟؟جواب((چون اشتباه توانتخاب واسه همه پیش میاد جز خدا..حتی ادمو هوا هم اشتباه انتخاب کردن))
...پس بلندشو به چشمهای بچت نگاه کن...به دل خانوادت فکر کن.و به جوابی که باید به خودت وخدات بدی بعد از مرگ.....از خدا میخام امید هیچ ناامیدی رو نا امیدنکنه...
چون بعضی وقتها ما با وارد شدن به زندگیه کسی تو دل تاریک وپر از غم اون یک شعله کوچیک امید روشن میکنیم وطرفو به زندگی امیدوارمیکنیم...ولی بعدنبا نامردی هامون باعث خاموش شدن اون نور امید میشیم که خودمونروشن کرده بودیم وکجاش ترسناک وعذاب وجدان اوره!!؟؟؟اونجا که خاموشیه اون شعله کوچیک امید باعث خاموش شدن همیشگی ومرگ طرفمون میشه...
من از زخم شمشیر ترس ندارم!!؟چون بعد چندوقت درد کشیدن خوب میشه وروش لباس پوشیده میشه واصلا شاید بعضی روزها یادمون بره زخمی داشتیمو دردی....
..من از مرگ نمیترسم!!؟؟چون مرگ فقط یک لحظست وبعدش حسابوکتاب باخدا...
.....ولی....ولی،
از جدایی میترسم..از خاموش کردن دلیکه خودم روشنش کردم میترسم...!!!؟؟چون،،وقتی دل بشکنه..هر روز بدترو بدتر میشه ونه لباسی میشه روش پوشید مثل زخم شمشیرمعلوم نشه...ونه یکدفه میمیرم تا دیگه بهش فکر نکنم..در عوضش روزی صدباربدتر زخمهای دلم میسوزه وصدبار میمیرمو زنده میشم...
...توکه اسمتوگذاشتی مرد،،،توکه یک پایپ بوسه گاه لبات شدهبه جای عشقت...توکه بیرون رفتن وفضا رفتنت باچندتا رفیقه بدبخت تر ازخودت وچندگرم شیشه،عادی شده پس چیشد اون حرفا،اون دوستت دارم ها،اون...
خانومه ۲۹ساله،من ازت یک خاهش دارم اون ۲تا قرص برنجو بنداز تو چاه،قبلش بدون دو تا چشم بچه ی ۶سالت ارزشش بیشتر از دوتا قرصه برنجه...اگه خاستی بخوریش برو چشم بچتو در بیار بعد بخور تا اون بچه چشم انتظار مادری نباشه که تنهاش گذاشت تو این دنیای نامرد...
ارهباتوهستم اگه بخای از تودل دردها میتونی مسیر ارامش وامید رو پیدا کنی...بخاطر بچت،بخاطر اوناییکه دوستت دارن وبارفتنت داغون میشن...پس بخاطر کسیکه با چند گرم شیشه مرگتو فراموش میکنه انگار که از اول نبودی خودتو ازبین نبر...بدون تو واسه هر نمیدونمت میتونی یک جواب پیدا کنی...
...نمیدونم چرا زندم هنوز ونفس میکشم،،،،جواب((چون بچه داری.واون بچه اینده بدون مادرو نمیخاد))
....نمیدونم چرا اینطور شد؟؟؟جواب((چون اشتباه توانتخاب واسه همه پیش میاد جز خدا..حتی ادمو هوا هم اشتباه انتخاب کردن))
...پس بلندشو به چشمهای بچت نگاه کن...به دل خانوادت فکر کن.و به جوابی که باید به خودت وخدات بدی بعد از مرگ.....از خدا میخام امید هیچ ناامیدی رو نا امیدنکنه...
۴.۷k
۱۲ فروردین ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.