لونا ویو
سریع پودر رو بجای قرص تو آب ریختمو بهم زدم . و رفتم اتاق تهیونگ
( در زد)
÷ ددی بیا اینم آب و قرصت
- مگه نگفتم آجوما بیاره
÷ اجوما پاش گرفته بود نمیتونست پله بیاد بالا ( اتاق تهیونگ بالاس ) منم گفتم برای اینکه خسته نشه بجاش بیارم
- خیل خب
تهیونگ ویو
آب و تا ته سر کشیدم نمیدونم چرا ی حسی داشتم لونا هم اون گوشه وایساده بود و منو نگاه میکرد
- نمیخوای بری بیرون
خیلی گرمم بود کتمو در آوردم و کراواتمو شل کردم که بهتر شم ولی نمیشدم کراواتمو در آوردمو و چند تا دکمه لباسمو باز کردم خیلی نیاز داشتم به یکی
÷ اوم اثر کرده
- دختره هرزه
اومد رو پام نشست و لبمو میبوسید دیگه نتونستم تحمل کنم . انداختمش رو تخت و روش خیمه زدم ( ادمین اسمات نمینویسه )
ات ویو
اجوما داشت ظرفارو میشست از صبح کلی کار کرد بهش گفتم بخوابه من میشورم ظرفارو اجازه نمیداد بالاخره با کلی کل کل راضیش کردم به زور . داشتم ظرفارو میشستم که صداهایی تو عمارت پخش شد دیگه به گوشام اعتماد نداشتم ظرف از دستم افتاد زمین و شکست با بهت
رفتم از پله ها بالا که ببینم درست حدس زدم یا نه صدای ناله کل عمارتو گرفته بود منبع از اتاق تهیونگ بود و در اتاق نیمه باز بود با چیزی که دیدم خیلی شکه شدم جلوی دهنمو گرفتم و بی صدا اشک میریختم به زور از پله ها پایین اومدم
٪ دخترم خوبی
+ اجوما باورم نمیشه ( بغلم کرد)
٪ دخترم بمیرم برات من خدایا گریه نکن درست میشه برو بخواب من شیشه شکسته رو جم میکنم و ظرفارو میشورم بیا اینو بخور
+ این چیه
٪ برای آرامشته
ادمین ویو
خلاصه ات با اون قرص سریع خوابش برد و اجوما هم اشپز خونه رو درست کرد و رفت خوابید
( فردا)
تهیونگ ویو
نور خورشید به چشمام میخورد از خواب بیدار شدم احساس کردم دارم از رو تخت میوفتم پایین رومو که برگردوندم با قیافه لونا مواجه شدم که رو تخت ولو شده بود و کل تخت گرفته بود ( بچه ها نمیدونم چرا من لونا رو کلا ی میمون درختی واقعی تصور میکنم وقتی فیک مینویسم 🗿🙉🤲🏼 ) سر درد داشتم یکم بعد همه چیز یادم اومد
- دختره هرزه( عربده )
÷ وای ددی ترسی
زدم در گوشش
- همین الان لباساتو میپوشی و گم میشی میری اتاقت پس بهم پودر دادی اره
÷ ددی تو بزور اون کارو کردی من نمیخواستم ( اشک تمساح )
- خفه شو گلدون و لیوان آب و چراغ خوابو انداختم زمین که شکستن
از رو تخت بلند شدم و لباسامو پوشیدم و رفتم پایین
لونا ویو
پوزخند زدمو و لباسمو پوشیدم و رفتم اتاقم چون بیشتر مواقع با یکی بودم دیگه برام عادی شده بود و درد نداشتم
خودمو ولو کردم رو تخت و به الکس( همون پسری که گفت باهات ازدواج میکنم ولی باید پول تهیونگو بالا بکشیم )
پیام دادم و گفتم که موفق شدم
ادمین ویو
خلاصه چند روز گذشت ات حالش بهتر شد و لونا هم از الکس بچه دار شد
ات ویو
تو آینه به خودم نگاه کردم شکمم بالا اومده بود ولی نه زیاد یکم دیگه بچه هام به دنیا میاد الان تقریبا داره پاییز میشه
ی لبخند زدمو و رفتم پایین
تهیونگ بهم گفت چون کم کم به زایمانم مونده دیگه کار نکنم پس منم رفتم پیش اجوما و صبحونه تو آشپز خونه خوردم و بعدشم آماده شدم و از تهیونگ اجازه گرفتم و رفتم پاساژ داشتم البته با بادیگارداش وسایلای نوزادا رو با حسرت نگاه میکردم من پول کافی برای خریدشون نداشتم ولی ی لباس خیلی کیوت دخترونه و پسرونه ست دیدم پولم بهشون میرسید گرفتمشون یکمم وسایل مورد نیاز مثل شیشه شیر و اینا گرفتم و رفتم عمارت
لونا ویو
با ی پوزخند پیروزمندانه به برگه تقلبی تو دستم نگا میکردم من بچه دار شدم ولی میخوام جوری جلوه بدم انگار بچه برای تهیونگه و ی کاغذ تقلبی با کمک الکس گرفتم که تهیونگ فکر کنه بچه از اونه
ات ویو
رفتم عمارت که دیدم کوک داشت شیرموز میخورد و تهیونگم رو مبل نشسته بود تقریبا وقت شام شده بود رفتم و وسایلا رو گذاشتم اتاقم اومدم بیرون که لونا رو دیدم رفتن سر میز شام منم تو آشپز خونه غذامو خوردم
ویو بعد غذا
کنار جونگ کوک نشسته بودم
+ کوک
*اوم
+ قبل شام داشتی شیرموز میخوردی که
* ( لبخند خرگوشی ) چیکار کنم دوست دارم دیگه ( کیوت)
ات ویو
دیدم ی دفع لونا گفت
÷ ددی اینو ببین
و ی پاکت که روبان صورتی داشت بهش نشون داد
- این چیه
تهیونگ ویو
کاغذ رو بیرون آوردم
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.