#شب است و چشم ما همی چو چشم انتظارها
ستاره میکند به شب، یگان یگان شمارها
ز اشک شسته دامنم، ز آه پر ز سوز و درد
نشسته بسترم چنین، به دامن شرارها
خذف گهر شود اگر، به آب همتم رسد
چو باغ پر درخت که در حلول نو بهارها
به حشر خنده میکند، قیام ملتم که نک
به اشتیاق رفته اند به زیر پای دارها
دلاورند و شیردل که سر سپرده اند و لیک
نداده اند به هیچ کس، عنان اختیارها
کشیده اند از جفا، هزار کوهسار غم
ستاده اند بیهراس، چو پیکر چنارها
به هر مصاف داد اند، به دست چو تیغ آتشین
کشیده اند ز خصمشان، چه؟ دود از دمارها
شرف گرفته اند ز مهر و آبرو ز کهکشان
کجاست ملتی چنین، قرین اعتبارها؟
به نام و ننگ عالمی، گرفته اند با دو دست
ز خون خود هزار نقش، چه نقش؟ پر نگارها!
هزار ساله داد اند به شاهنامه عزیز
هریمنان کینه را، به دست خود مهارها
شبان تیره دیدهای که چشم خاک روشن است؟
ز روشنان خون مان، به پهنهٔ مزارها
هزار رستم یل است در این بلا کشیده خاک
ز هفت خوان زندگی، گذشته هفت بارها
سیاوشی که خون او به تیر خاک زنده است
فغان همی کند، فغان ز خون چشمه سارها:
بلند بر کشید هان، درفش اعتبار تان
به تارک بلند کوه به چنگ سنگ و خارها
ز خون خصم پر کنید زمین و داشت و کوه را
به خون خویش بسترید، نشسته ننگ و عارها
به پا شوید به پا کنید، به زیر پای دشمنان
جهنمی ز آتش و جهنمی ز نارها
به سوی مهر بر پرید، به سوی روشنی روید
گریز از این سکون درد، گریز از این قرارها
همای زیر پر کند فضائ بیکرانه را
به بال او نمیسزد، فضای تنگ و تارها
ترانه گشته سالهاست، خور آستان من همی!
شکوه زندگی ماست، غریو رزم یارها
ز مردگی بلند شو، تو زنده، زنده، زنده شو
هزار بار زندهای تو، زنده از تبارها
بلندتر بپر برو، بسوی اوج زندگی
گذشته اند سالهاست، سوار و همقطارها
خجسته حال ملتی که زیر بار غیر نیست
سپرده اند به دست خود عنان کار و بارها
چراغ زندگی خود ز علم و فضل بر فروز
که شب بدل شود از آن به پرتو نهارها
حدیقه گردد این زمین اگر به علم تر کنی
لبان تشنه بار دشت، لبان شوره زارها
ز فیض همدلی بزن، به سینهٔ سپهر بال
به منزلی نمیرسی نرفته، رهگذارها!
ز خفتگان شهر جهل به پهنهٔ زمانه گوی
-که دیده شاهدی ببر، گرفته در کنارها؟
شکسته باد خصم تو به زیر دست و پای تو
به صد میانه همچنین نشسته شرمسارها
کسی که باد کند نگه به سوئ سرزمین مان
همیشه باد غمگسار، همیشه سوگوارها
سرش به دامنش نگون، دلش پریشه و زبون
عیال و خانمان او غریق درد بارها
تکیده باد خانه اش به چنگ آفت و بلا
شکسته باد شیشهاش به دست انکسارها
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.