■
■
داستانی از دکتر مهدی موسوی- «قضیه پیچی که توی سوراخ می چرخید اما باز نمی شد... »
*
قسمت 2
مامان که گاهی سعی می کرد شعر بگوید کنج اتاق گریه می کرد مامان فکر می کرد پیچها تقصیری ندارند ما آنها را ناراحت کرده ایم. سعی می کرد با پیچ حرف بزند که قبول کند ما هنوز هم دوستش داریم به شرطی که از سوراخ بیرون بیاید. مامان اعتقاد داشت همه جهان در باز نشدن پیچ مقصرند فکر می کرد باز نشدن پیچ دست خودش نیست ما باید کمکش کنیم دستهایی که ندارد را بگیریم بکشیمش بیرون مامان گریه می کرد و می گفت وقتی کسی کاری را نمی تواند بکند...وقتی کسی کاری را... و دست می کشید روی بدنه فلزی پیچ و همینطور گریه می کرد مامان همیشه آماده کمک بود حتی وقتی کسی تقاضای کمک نمی کرد...
#سید_مهدی_موسوی
داستانی از دکتر مهدی موسوی- «قضیه پیچی که توی سوراخ می چرخید اما باز نمی شد... »
*
قسمت 2
مامان که گاهی سعی می کرد شعر بگوید کنج اتاق گریه می کرد مامان فکر می کرد پیچها تقصیری ندارند ما آنها را ناراحت کرده ایم. سعی می کرد با پیچ حرف بزند که قبول کند ما هنوز هم دوستش داریم به شرطی که از سوراخ بیرون بیاید. مامان اعتقاد داشت همه جهان در باز نشدن پیچ مقصرند فکر می کرد باز نشدن پیچ دست خودش نیست ما باید کمکش کنیم دستهایی که ندارد را بگیریم بکشیمش بیرون مامان گریه می کرد و می گفت وقتی کسی کاری را نمی تواند بکند...وقتی کسی کاری را... و دست می کشید روی بدنه فلزی پیچ و همینطور گریه می کرد مامان همیشه آماده کمک بود حتی وقتی کسی تقاضای کمک نمی کرد...
#سید_مهدی_موسوی
۵.۰k
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.