U^was your cousin until..... ^U
U^was your cousin until..... ^U
U^part_²⁸ ^U
ا.ت: عشق بین مادر زن و داماد موج میزنه
م/ا+جونگکوک:😐
م/ج: خب دیگه شوخی بسه بریم بشینیم
....
ا.ت: بابا و عمو شرکتن؟
م/ا: اره جانگشینم پیش دوست دخترشه
ا.ت: خب باشه مامان، زن عمو میشه چند لحضه بیاید
م/ج: جونم
م/ا: بله دخترم
جونگکوک: ما میخوایم یه چیزی بهتون بگیم
جونگکوک جفت ا.ت نشست و دستشو گرفت
م/ج: خِیر باشه
م/ا: اتفاقی افتاده
ا.ت: دارم مامان میشم
م/ج: چی!!!!
م/ا: ییسسس میدونستم دارم مامان بزرگ میشم ا.ت: از کجا
مامان جونگکوک رفت جونگکوک و ا.ت رو بغل کرد و تبریک گفت همینطور مادر ا.ت
م/ا: چاق شدی .... صبر کن ببینم! بچه چند ماهشه
ا.ت: دوماهشه😅
جونگکوک: چیز خاصی نیست نگران نباشید 😢
م/ج: چییی؟!
م/ا: چییی؟!
«فلش نکست به ۲ ماه بعد»
ا.ت ویو
الان چهارماهه که باردارم امروز یکشنبست و دانشگاهم تعطیله و وقتشه بریم جنسیت بچرو مشخص کنیم ساعت ۹ صبحه جونگکوک ساعت ۶ بیدار شد و گفت میره شرکت نمیدونم چرا ۲ هفتست که صبح زود میره شبا ساعت ۲ میاد ولی امروز کلی غر زدم روش که زود بیاد تا بریم جنسیت بچرو تایید کنیم از جام بلند شدم رفتم حموم و بعد ۱۵ مین اومدم بیرون نشستم موهامو خشک کردم و بالا بستم و یه دست لباس برداشتم و پوشیدم شکمم داشت بزرگ میشد و لباسام تنگ تر میشدن (لباس ا.ت اسلاید ۲) بعد ۴۰ مین اماده شدم و میکاپ کردم ساعت ۹ و ۴۰ دقیقه بود ما ساعت ۱۰ نوبت داشتیم کلی زنک زدم جونگکوک ولی جواب نداد داشت دیرم میشد برای همین فکر کردم که دستش گیره و با راننده ی شخصیم به طرف بیمارستان رفتیم بعد چند مین رسیدیم رفتم داخل اتاق پیش دکتر بهش گفتم چند دقیقه وایسید تا شوهرمم بیاد هرچی پیام دادم و زنگ زدم جواب نداد که وقتی اخرین تماسمو باهاش گرفتم گوشیش خاموش شد خیلی ناراحت و عصبی بودم بغضم و قورت دادم و به دکتر گفتم شروع کنه
دکتر: خب فکر کنم خانم کوچولومون مثل مامانش شیطونه
ا.ت: چی خانم کوچولو!؟
دکتر: مبارک باشه بچتون دختره
نتونستم جلوی خودمو بگیرم که بغضم شکست و شر شر از چشمام اشک میومد از روی تخت بلند شدم از دکتر تشکر کردم و دوباره با راننده به سمت عمارت رفتیم رفتم داخل اتاق مشترکمون صورتمو شستم و خشک کردم یه بالم لب زدم و گوشیمو برداشتم و شماره ی جانگشین رو گرفتم که بعد چمد بوق جواب داد
جانگشین: الو
ا.ت: جانگشین
جانگشین: بله چیزی شده
ا.ت: میدونی کوک کجاست
جانگشین: با یکی قرار داشت
ا.ت: با کی؟
جانگشین: نمیدونم من شرکتم
ا.ت: میدونی کجا قرار داشت
جانگشین: امم کافه ی***
ا.ت: اها خب مرسی مزاحمت نشم
جانگشین: نه بابا خواهش میکنم
ا.ت: خداحافظ
جانگشین: خداحافظ
U^part_²⁸ ^U
ا.ت: عشق بین مادر زن و داماد موج میزنه
م/ا+جونگکوک:😐
م/ج: خب دیگه شوخی بسه بریم بشینیم
....
ا.ت: بابا و عمو شرکتن؟
م/ا: اره جانگشینم پیش دوست دخترشه
ا.ت: خب باشه مامان، زن عمو میشه چند لحضه بیاید
م/ج: جونم
م/ا: بله دخترم
جونگکوک: ما میخوایم یه چیزی بهتون بگیم
جونگکوک جفت ا.ت نشست و دستشو گرفت
م/ج: خِیر باشه
م/ا: اتفاقی افتاده
ا.ت: دارم مامان میشم
م/ج: چی!!!!
م/ا: ییسسس میدونستم دارم مامان بزرگ میشم ا.ت: از کجا
مامان جونگکوک رفت جونگکوک و ا.ت رو بغل کرد و تبریک گفت همینطور مادر ا.ت
م/ا: چاق شدی .... صبر کن ببینم! بچه چند ماهشه
ا.ت: دوماهشه😅
جونگکوک: چیز خاصی نیست نگران نباشید 😢
م/ج: چییی؟!
م/ا: چییی؟!
«فلش نکست به ۲ ماه بعد»
ا.ت ویو
الان چهارماهه که باردارم امروز یکشنبست و دانشگاهم تعطیله و وقتشه بریم جنسیت بچرو مشخص کنیم ساعت ۹ صبحه جونگکوک ساعت ۶ بیدار شد و گفت میره شرکت نمیدونم چرا ۲ هفتست که صبح زود میره شبا ساعت ۲ میاد ولی امروز کلی غر زدم روش که زود بیاد تا بریم جنسیت بچرو تایید کنیم از جام بلند شدم رفتم حموم و بعد ۱۵ مین اومدم بیرون نشستم موهامو خشک کردم و بالا بستم و یه دست لباس برداشتم و پوشیدم شکمم داشت بزرگ میشد و لباسام تنگ تر میشدن (لباس ا.ت اسلاید ۲) بعد ۴۰ مین اماده شدم و میکاپ کردم ساعت ۹ و ۴۰ دقیقه بود ما ساعت ۱۰ نوبت داشتیم کلی زنک زدم جونگکوک ولی جواب نداد داشت دیرم میشد برای همین فکر کردم که دستش گیره و با راننده ی شخصیم به طرف بیمارستان رفتیم بعد چند مین رسیدیم رفتم داخل اتاق پیش دکتر بهش گفتم چند دقیقه وایسید تا شوهرمم بیاد هرچی پیام دادم و زنگ زدم جواب نداد که وقتی اخرین تماسمو باهاش گرفتم گوشیش خاموش شد خیلی ناراحت و عصبی بودم بغضم و قورت دادم و به دکتر گفتم شروع کنه
دکتر: خب فکر کنم خانم کوچولومون مثل مامانش شیطونه
ا.ت: چی خانم کوچولو!؟
دکتر: مبارک باشه بچتون دختره
نتونستم جلوی خودمو بگیرم که بغضم شکست و شر شر از چشمام اشک میومد از روی تخت بلند شدم از دکتر تشکر کردم و دوباره با راننده به سمت عمارت رفتیم رفتم داخل اتاق مشترکمون صورتمو شستم و خشک کردم یه بالم لب زدم و گوشیمو برداشتم و شماره ی جانگشین رو گرفتم که بعد چمد بوق جواب داد
جانگشین: الو
ا.ت: جانگشین
جانگشین: بله چیزی شده
ا.ت: میدونی کوک کجاست
جانگشین: با یکی قرار داشت
ا.ت: با کی؟
جانگشین: نمیدونم من شرکتم
ا.ت: میدونی کجا قرار داشت
جانگشین: امم کافه ی***
ا.ت: اها خب مرسی مزاحمت نشم
جانگشین: نه بابا خواهش میکنم
ا.ت: خداحافظ
جانگشین: خداحافظ
۷.۰k
۲۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.