در ستایش گریه
در ستایش گریه
مدام این ترانه ی دوران کودکی توی سرم می چرخد: گریه نمی کنم من/ که شاد نباشه دشمن
اما من گریه می کنم. خیلی هم بلند. جوری که منشی درمانگاه نگرانم می شود. گریه می کنم. حتی پشت تلفن. که میدانم گریه ام را می شنوند.
گریه می کنم چون جزو کارهایی است که هنوز می توانم بدون ترسیدن انجام بدهم. توی انفرادی و موقع بازجویی ها هم یکسره گریه می کردم. آنقدر که همه کلافه می شدند. آنقدر که از حال می رفتم. من توی آن خراب شده بیست روز بی وقفه گریه کردم تا بالاخره آن گوشی تلفن لعنتی را دادند دستم تا به مادرم بگویم فاطمه ات هنوز زنده است. بعد از آزادی ام هم گریه می کردم. در جواب آنهایی که گفتند تو جاسوس هستی هم فقط گریه کردم. خیلی خیلی بلند. آنقدر که مادرم خیلی نگرانم شد.
امروز هم که هر دو کتابم را از نمایشگاه جمع کرده اند فقط می توانم گریه کنم. دوستانم می گویند گریه نکن! کتابت هنوز توی کتابفروشی نشر نیماژ هست! میدانم. اما...
مدام این ترانه ی دوران کودکی توی سرم می چرخد: گریه نمی کنم من/ که شاد نباشه دشمن
اما من گریه می کنم. خیلی هم بلند. جوری که منشی درمانگاه نگرانم می شود. گریه می کنم. حتی پشت تلفن. که میدانم گریه ام را می شنوند.
گریه می کنم چون جزو کارهایی است که هنوز می توانم بدون ترسیدن انجام بدهم. توی انفرادی و موقع بازجویی ها هم یکسره گریه می کردم. آنقدر که همه کلافه می شدند. آنقدر که از حال می رفتم. من توی آن خراب شده بیست روز بی وقفه گریه کردم تا بالاخره آن گوشی تلفن لعنتی را دادند دستم تا به مادرم بگویم فاطمه ات هنوز زنده است. بعد از آزادی ام هم گریه می کردم. در جواب آنهایی که گفتند تو جاسوس هستی هم فقط گریه کردم. خیلی خیلی بلند. آنقدر که مادرم خیلی نگرانم شد.
امروز هم که هر دو کتابم را از نمایشگاه جمع کرده اند فقط می توانم گریه کنم. دوستانم می گویند گریه نکن! کتابت هنوز توی کتابفروشی نشر نیماژ هست! میدانم. اما...
۳.۲k
۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.