بسته
بسته
بسته دیگه خسته شدم ...
خستم کردین...
همیشه کار هایی رو کردم که شما خواستین...هنوز که هنوزه باید قربانی تصمیم های شما باشم.
همیشه باید به خاطر شما کارهایی بکنم که هیچ فایده ای نداره.
نه ...شما فداکاری نکردین..این من بودم که برای شما فداکاری کردم ...
آره...
من برای شما فداکاری کردم ....من قربانی هوی و هوس شما شدم...من بازم قربانی تصمیم شما برای ادامه ی زندگیتون شدم...و من هنوز هم دارم قربانی میشم...از درون دارم زره زره آب میشم ولی جلوی شما خم به ابرو نمیارم...دارم زجر میکشم ولی برای راحتی شما...برای این که عذاب وجدان نداشته باشید...باید لبخند بزنم و جالب تر از همه میدونین چیه ؟؟؟ این که سرم منت میزارین ب خاطر به دنیا اوردنم و به خاطر ب بازی گرفتن زندگیم سرم منت میزارین..تو بحرانی ترین موقعیت های زندگیم تنهای تنها بودم...ولی همیشه ازم انتظار داشتین عالی باشم...ازم انتظار داشتین و دارین که اشتباه نکنم ....9سالم بود بهم گفتین درک کن...بفهم !!!زندگی همینه !!!
میفهمین؟؟؟به یه بچه ی 9ساله ....به بچه ای که باید دنیارو قشنگ و زیبا بدونه از دنیا و زشتیاش متنفر شد...بچه ای که باید با صدای خندهاش خونه رو پر کنه...باید صدای ضجه های شبانشو تو بالشت خفه میکرد...
چون بهش گفته بودن بفهم...گفته بودن درک کن..مادرت ب اندازه ی کافی ناراحت هست بیشتر از این ناراحتش نکن...هیچ وقت حق نداشتم از غم چیزی بگم...هیچ وقت نباید اعتراض میکردم..اگه اعتراض میکردم بد بودم.به مادرم اعتراض میکردم میگفت به بابات بگو.به بابام اعتراض میکردم میگفت همش تقسیر مامانته میگفت همینه که هست...باید کتار بیای..هههه به یه بچه ی 9ساله میگفت باید کنار بیای...5ساله که دارم کنار میام.حتی دردو دل نیکردم نفهم بودم درک نداشتم..چون باعث ناراحتی اون2تا میشدم. بخاطر شرایطی که بران درست کردن به خوشون جریت دادن منو به بازی بگیرن ...
امروز همه دوستام فهمیدن شما هم بدونید که من بچه ی طلاقم اما دیگه واقعا خسته شدم از این نگاه های ترحم انگیز خسته شدم از آخی آخی گفتن دیگدا خسته شدم از جمله ی (این دختر حیف شد)حالم ب هم میخوره!!بفهمیننن بسته دیگههههه ...چرا من همیشه باید با شما کنار بیام با زندگی کنار بیام ؟؟؟؟چرا فقط من باید درک کنم ؟؟؟؟خواهشن تمومش کنید ...ازتون هیچی نمیخوام ...
هیچی فقط دست از سرم بردارید......
ملودی
بسته دیگه خسته شدم ...
خستم کردین...
همیشه کار هایی رو کردم که شما خواستین...هنوز که هنوزه باید قربانی تصمیم های شما باشم.
همیشه باید به خاطر شما کارهایی بکنم که هیچ فایده ای نداره.
نه ...شما فداکاری نکردین..این من بودم که برای شما فداکاری کردم ...
آره...
من برای شما فداکاری کردم ....من قربانی هوی و هوس شما شدم...من بازم قربانی تصمیم شما برای ادامه ی زندگیتون شدم...و من هنوز هم دارم قربانی میشم...از درون دارم زره زره آب میشم ولی جلوی شما خم به ابرو نمیارم...دارم زجر میکشم ولی برای راحتی شما...برای این که عذاب وجدان نداشته باشید...باید لبخند بزنم و جالب تر از همه میدونین چیه ؟؟؟ این که سرم منت میزارین ب خاطر به دنیا اوردنم و به خاطر ب بازی گرفتن زندگیم سرم منت میزارین..تو بحرانی ترین موقعیت های زندگیم تنهای تنها بودم...ولی همیشه ازم انتظار داشتین عالی باشم...ازم انتظار داشتین و دارین که اشتباه نکنم ....9سالم بود بهم گفتین درک کن...بفهم !!!زندگی همینه !!!
میفهمین؟؟؟به یه بچه ی 9ساله ....به بچه ای که باید دنیارو قشنگ و زیبا بدونه از دنیا و زشتیاش متنفر شد...بچه ای که باید با صدای خندهاش خونه رو پر کنه...باید صدای ضجه های شبانشو تو بالشت خفه میکرد...
چون بهش گفته بودن بفهم...گفته بودن درک کن..مادرت ب اندازه ی کافی ناراحت هست بیشتر از این ناراحتش نکن...هیچ وقت حق نداشتم از غم چیزی بگم...هیچ وقت نباید اعتراض میکردم..اگه اعتراض میکردم بد بودم.به مادرم اعتراض میکردم میگفت به بابات بگو.به بابام اعتراض میکردم میگفت همش تقسیر مامانته میگفت همینه که هست...باید کتار بیای..هههه به یه بچه ی 9ساله میگفت باید کنار بیای...5ساله که دارم کنار میام.حتی دردو دل نیکردم نفهم بودم درک نداشتم..چون باعث ناراحتی اون2تا میشدم. بخاطر شرایطی که بران درست کردن به خوشون جریت دادن منو به بازی بگیرن ...
امروز همه دوستام فهمیدن شما هم بدونید که من بچه ی طلاقم اما دیگه واقعا خسته شدم از این نگاه های ترحم انگیز خسته شدم از آخی آخی گفتن دیگدا خسته شدم از جمله ی (این دختر حیف شد)حالم ب هم میخوره!!بفهمیننن بسته دیگههههه ...چرا من همیشه باید با شما کنار بیام با زندگی کنار بیام ؟؟؟؟چرا فقط من باید درک کنم ؟؟؟؟خواهشن تمومش کنید ...ازتون هیچی نمیخوام ...
هیچی فقط دست از سرم بردارید......
ملودی
۹.۱k
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.