تو مرا آنقدر آزردی
تو مرا آنقدر آزردی
که خودمکوچ کنم از شهرت
بکنم دل ز دل چون سنگت
تو خیالت راحت
میروم از شهرت
میشوم دورترین خاطره در شبهایت
تو به من میخندی
و به خود میگویی
باز می آید و میسوزد از این عشق ولی
برنمیگردم نه
میروم آنجایی که دلی بهر دلی تب دارد
عشق زیباست و حرمت دارد
تو بمان
دلت ارزانی هرکس که دلش مثل دلت سرد و بی روح شده است
سخت بیمار شده است
تو بمان در شهرت...
که خودمکوچ کنم از شهرت
بکنم دل ز دل چون سنگت
تو خیالت راحت
میروم از شهرت
میشوم دورترین خاطره در شبهایت
تو به من میخندی
و به خود میگویی
باز می آید و میسوزد از این عشق ولی
برنمیگردم نه
میروم آنجایی که دلی بهر دلی تب دارد
عشق زیباست و حرمت دارد
تو بمان
دلت ارزانی هرکس که دلش مثل دلت سرد و بی روح شده است
سخت بیمار شده است
تو بمان در شهرت...
۲.۶k
۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.