« میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت »
« میخانه اگر ساقی صاحبنظری داشت »
ویرانـهی مـا نیــز به میخانه دری داشــت!
بیباده لـب بادهکـِشـان، خشـک نمیشـد
گر صاحب این خوان ِصفا چشم ِتری داشت
در کـنج خرابـات، دل از دســت نمیرفـت
گر شام غریبانهی ما هم سحـری داشت
زاهـــد به در دیــر مُـغـان ســنگ نمیزد
در محفل رندان بلاکش چو سری داشت
مــا را ز در خویش نمیرانــــــد، دلآرام
گر نالهی ما در دل سنگش اثری داشت
مـرغ دل ما کـنج قفس نوحه نمیخواند
گر همچو خیال دل ما بال و پری داشت
میخوانْد اگر مرغ دلم، نغمهی جانسوز
از داغ دل ِسوختهجانش خبری داشـت
« ای کاش شب تیرهی ما را سحری بـود! »
تا در سحر این نالهی سوزان ثمری داشت
« تنهـا » نتوان زد به دل ِ« جادّهی عشــق »
ای کاش در این جادّه دل همسفری داشت!
نـخـل غـــم ایّام، بـه دل میـــوه نمیداد
در کـندنش از ریشه اگـر دل تبری داشت
گـر عمــر گـران در گـذر باد نمیرفت
با رهگذر عـمـر، غم ما گذری داشت»
ویرانـهی مـا نیــز به میخانه دری داشــت!
بیباده لـب بادهکـِشـان، خشـک نمیشـد
گر صاحب این خوان ِصفا چشم ِتری داشت
در کـنج خرابـات، دل از دســت نمیرفـت
گر شام غریبانهی ما هم سحـری داشت
زاهـــد به در دیــر مُـغـان ســنگ نمیزد
در محفل رندان بلاکش چو سری داشت
مــا را ز در خویش نمیرانــــــد، دلآرام
گر نالهی ما در دل سنگش اثری داشت
مـرغ دل ما کـنج قفس نوحه نمیخواند
گر همچو خیال دل ما بال و پری داشت
میخوانْد اگر مرغ دلم، نغمهی جانسوز
از داغ دل ِسوختهجانش خبری داشـت
« ای کاش شب تیرهی ما را سحری بـود! »
تا در سحر این نالهی سوزان ثمری داشت
« تنهـا » نتوان زد به دل ِ« جادّهی عشــق »
ای کاش در این جادّه دل همسفری داشت!
نـخـل غـــم ایّام، بـه دل میـــوه نمیداد
در کـندنش از ریشه اگـر دل تبری داشت
گـر عمــر گـران در گـذر باد نمیرفت
با رهگذر عـمـر، غم ما گذری داشت»
۱.۷k
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.