خدایا به دادم برس !
خدایا به دادم برس !
طاقت این بی طاقتی را ندارم .
خدایا دستم خسته است و شعر مرا شلاق می زند.
خودم را به دیروز ها سرگرم کرده ام فردای لعنتی به سراغم می آید.
از بس تکرار شده ام که تهوع می گیرم .
نه صبحگاه ترنم ترانه ای نه شامگاه شبنم خیز خاطره ای .
مدام به تار های عنکبوت خیره می شوم
و مدام در بستر بیهودگی تب تنهایی ام زیاد تر می شود...
طاقت این بی طاقتی را ندارم .
خدایا دستم خسته است و شعر مرا شلاق می زند.
خودم را به دیروز ها سرگرم کرده ام فردای لعنتی به سراغم می آید.
از بس تکرار شده ام که تهوع می گیرم .
نه صبحگاه ترنم ترانه ای نه شامگاه شبنم خیز خاطره ای .
مدام به تار های عنکبوت خیره می شوم
و مدام در بستر بیهودگی تب تنهایی ام زیاد تر می شود...
۱.۱k
۱۰ خرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.