دقت کن چقدر خسته شده ام...
دقت کن چقدر خسته شده ام...
حتی عقربه های ساعت روی دیوار خانه...
انگار این جاذبه ی زمین دستان مرا میکشد...
همانند کودکی که نای راه رفتن ندارد...
دلم میخواهد دیگر گام هایم را بلند بردارم...
تا بی تو کل زمین را فتح کنم...
میدانی چرا؟...
چون زمانی که با تو قدم میزدم گامهایم کوتاه بود...
تو بلند بلند گام برمیداشتی و سرعت میگرفتی...
و من با فاصله ای بسیار به تو نگاه میکردم...
من کوتاه گام برمیداشتم تا مسیر طولانی شود...
تا با تو بیشتر سخن بگویم...
اما تو با گامهای بلندت جلو میزدی و میگفتی:...
اووووووه تو هنوز آنجا ایستاده ای...
حالا من خسته، میخواهم بلند بلند گام بردارم...
دست در دست زمین...
از تو آنقدر فاصله بگیرم که در افق محو شوی...
وفاداری زمین بیشتر از تو است...
هنوز هم جاذبه دارد و مرا به سمت خود میکشد...
حتی عقربه های ساعت روی دیوار خانه...
انگار این جاذبه ی زمین دستان مرا میکشد...
همانند کودکی که نای راه رفتن ندارد...
دلم میخواهد دیگر گام هایم را بلند بردارم...
تا بی تو کل زمین را فتح کنم...
میدانی چرا؟...
چون زمانی که با تو قدم میزدم گامهایم کوتاه بود...
تو بلند بلند گام برمیداشتی و سرعت میگرفتی...
و من با فاصله ای بسیار به تو نگاه میکردم...
من کوتاه گام برمیداشتم تا مسیر طولانی شود...
تا با تو بیشتر سخن بگویم...
اما تو با گامهای بلندت جلو میزدی و میگفتی:...
اووووووه تو هنوز آنجا ایستاده ای...
حالا من خسته، میخواهم بلند بلند گام بردارم...
دست در دست زمین...
از تو آنقدر فاصله بگیرم که در افق محو شوی...
وفاداری زمین بیشتر از تو است...
هنوز هم جاذبه دارد و مرا به سمت خود میکشد...
۹۱۰
۱۱ خرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.